1 دانی که چرا نمی توان دید ای دوست ذاتی که اگر تو را وجودیست ازوست
2 نزدیکتر از ماست به ما حضرت حق قزب مفرط علت نادیدن اوست
1 گفتی چشمم از چه خضبال است ای دوست بشنو اگرت میل جواب است ای دوست
2 از همت تست چشمم از خون رنگین رنگینی ابر از آفتاب است ای دوست
1 هرچند که من ناکس و دونم ای دوست یک بار ببین که بی تو چونم ای دوست
2 تو مردمک دیده گریان منی زان ست که تشنه به خونم ای دوست
1 از دلبر من حدیث گرمی سخنی ست ورهست دمی بهر فریب چو منی ست
2 گر میش چو گرمی نگاه است که نیست ورهست به قدر چشم بر هم زدنی ست
1 ما را در دل جز آن گل رعنا نیست آن دل که این چنین بود از ما نیست
2 ترسم که دلم بگیرد از تنگی جا دلتنگیم از تنگی دل بی جا نیست
1 حاصل از ریش وصیه جزء پشمت نیست فرقی مابین صعت و خشمت نیست
2 گویند که تو زاهد خشکی، دیدم چندان خشکی که آب در چشمت نیست
1 ای آن که به جز غم تو دل خواهم نیست الا سرکوی تو نظر گاهم نیست
2 از معجز عشق هرچه داری در دل میدانم اگرچه در دلت راهم نیست
1 آن شوخ که عشق سهل کاری پنداشت عاشق شد و غم بر من و بر خویش گماشت
2 پروای دل کسی اگر کی دارد آن کو دل خود نگاه نتواند داشت
1 چون عشق دل رمیده از ما بگرفت آرام ز جان ما شکیبا بگرفت
2 گفتم دستم اشک بگیرد او خود دستم بگرفت و دامنم را بگرفت
1 ای میر که دامن دلت غم نگرفت زین شعر سمج دل خودت هم نگرفت
2 آزرده مشو چه شد از کشور وزن شعر تو خروج کرد و عالم نگرفت