دونی دو که مردهای از ابوالحسن فراهانی رباعی 73
1. دونی دو که مردهای بنگ و برشند
وز نشاء بنگ دایم اندر عرشند
...
1. دونی دو که مردهای بنگ و برشند
وز نشاء بنگ دایم اندر عرشند
...
1. مرغ دل من هم به رو هم بال افکند
حال تو دل مرا بدین حال افکند
...
1. تا جان تو عزم رفتن از تن نکند
در سینه خیال یار مسکن نکند
...
1. عاشق باید که از طلب ننشیند
وز هرچه نه یار دامن اندر چیند
...
1. جمعی که ثنات رایگان میگویند
مغرور مشو که از زبان میگویند
...
1. گر تیرگی روز من غم فرسود
زانست که نورش برخ یار فزود
...
1. ای آن که تو را میل به گلزار بود
دانی که چرا گل همه رخسار بود
...
1. ای آن که تو را مدار بر زور بود
گر معنی من بری کجا دور بود
...
1. آن بی حاصل که وصل بگذاشته بود
دوری از یار سهل پنداشته بود
...
1. دی بابت هرزه گرد بی حاصل خود
گفتم مهی از فکر کنی با دل خود
...
1. نقش رخ او ز چشم بینا نرود
وین چشمه آب عکس اصلا نرود
...
1. از گریه اگر چه یار همدم نشود
آن نیست کزو سوز دلی کم نشود
...