1 شوخی که مرا درگه و بیگه سوزد صد بارم اگر سوخت دگر ره سوزد
2 آتش چون سوخت میکند دوری و او اول دوری کند پس آن گه سوزد
1 آن تازه نهال چند سرکش باشد وز گریه زار من مشوش باشد
2 اشکم نمک است و دل خونین آتش تا چند نمک بر سر آتش باشد
1 چون کار تو دل شکستن من باشد گفتم هنگام باز رستن باشد
2 کی دانستم که دل بچینی ماند پیوستن او فزع شکستن باشد
1 تا کی رخم از گلاب گلگون باشد دل برکندم چند جگر خون باشد
2 دی میرفتی ز چشم و جانم میرفت رفتی ز دل امروز دلم چون باشد
1 آن چشم که فتنه دل و دین باشد دانی ز چه روی خواتش آیین باشد
2 نزدیک بود به صبح پیشانی تو نزدیک به صبح خواب شیرین باشد
1 آن را که به ایزد سر و کاری باشد رنجش از خلق سخت کاری باشد
2 اول دل پاک دارد آخر دامن گر بر دل و دامنت غباری باشد
1 هر روز دلم را اسیر خالی باشد وز عشق توام بدل خیالی باشد
2 خورشید جهان محنتم من، چه عجب گوهر روزم از نو زوالی باشد
1 عاشق شب وصل یار هم درد کشد بار غم چرخ ناجوانمرد کشد
2 خورشید گرفته در بغل صبح هنوز که جامه درد که نفس سرد کشد
1 تا یار سیه بیهوش چو بخت من شد بخت سهیم رشک من روشن شد
2 رو پاک سیاه است بر اطراف رخش یا آن که شبم به روز آبستن شد
1 شوخی که دلش داغ دل گلشن شد زینش چه که رخت او چو بخت من شد
2 گر ماه چهارده شب کرد لباس مه تیره بگشت بلکه شب روشن شد