1 چون خواهم دل ز دلستان برگیرم روزی دو سه راه امتحان برگیرم
2 گه دل ز دل و گاه زجان برگیرم زان بس دل ازو اگر توان برگیرم
1 تا چند به بزم غیر تنها رفتن تنها بر هر بی سر و بی پا رفتن
2 ترسم که چو خورشید رخت زرد کند ناخوانده چو خورشید به هرجا رفتن
1 از دوری آفتاب عالم سوزم وز تیرگی بخت بلا اندوزم
2 روز از شب و شب ز روز نشناختمی گر تیره تر از شبم نبودی روزم
1 از عالم سفله ای پسر هیچ مخواه چون درگذرست از گذر هیچ مخواه
2 از خشک و تر جهان دون گر مردی الاّ لب خشک و چشم تر هیچ مخواه
1 آن بی حاصل که وصل بگذاشته بود دوری از یار سهل پنداشته بود
2 میرفت و دل شکسته با خود میبرد مسکین آتش به توشه برداشته بود
1 آن را که به ایزد سر و کاری باشد رنجش از خلق سخت کاری باشد
2 اول دل پاک دارد آخر دامن گر بر دل و دامنت غباری باشد
1 فردا که حیات تازه گیرند اموات خورشید پرستان همه یابند نجات
2 گر عذر پرستش خود ایرا گویند کای را قبسی شمرده ایم از قبسات
1 گر بینم یار وگر نبینم میرم هر شیوه که در عشق گزینم میرم
2 یار آتش و من شعله اگر از بر او خیزم سوزم وگر نشینم میرم
1 آن شوخ که دل ز مهر و مه میدزدد دل از بر شیخ و خانقه میدزدد
2 دزدیده دل خلق و به دزدیده نگاه و اکنون از خویش هم نگه میدزدد
1 ای برده هوا سوی سماکت به سمک روخواهی کرد سوی پستی بی شک
2 البته بود مسکن خاک آخر خاک گر فی المثلش باد رساند به فلک