نامد دل ضایع شده با دست از ظهیر فاریابی رباعی 61
1. نامد دل ضایع شده با دست هنوز
بر تخت وصال دوست بنشست هنوز
1. نامد دل ضایع شده با دست هنوز
بر تخت وصال دوست بنشست هنوز
1. ای دوست،قلم بر سخن دشمن کش!
وندر شب تاریک می روشن کش!
1. در پیش کمان گروهه شاه قزل
خورشید به سجده اوفتد خوار و خجل
1. در عشق تو باز گفت نتوان کاین دل
چون است و [چسان] رنج کشد مسکین دل
1. معشوقه چو سر بکردبا باد چو گل
تن با همه کس به وصل درداد چو گل
1. دوش از غم تو دیده به هم برنزدم
ور زانک زدم بدانک بی نم نزدم
1. نه برگ شکایت از تو گفتن دارم
نه طاقت درد دل نهفتن دارم
1. از جور تو حال ارچه تبه می دارم
هم لطف تو را گوش به ره می دارم
1. هر گز نفسی حکایت از تو نکنم
کازادی بی نهایت از تو نکنم
1. با گل گفتم چو سوی گلزار آیم
از عهد بد تو سست گردد رایم
1. گرچه همه جهد بندگی بنمایم
از عشق تو پیش کس زبان نگشایم
1. ما خانه ز خانه قلندر کردیم
وز خاک در مصطبه افسر کردیم