در عشق اگر دمی قرارت از ظهیر فاریابی رباعی 37
1. در عشق اگر دمی قرارت باشد
با صحبت نیکوان چه کارت باشد؟!
1. در عشق اگر دمی قرارت باشد
با صحبت نیکوان چه کارت باشد؟!
1. دل فصل ربیع را چو جان می داند
وز نغمه بلبل به عجب می ماند
1. ای شب،نه ز زلف اوست بر پای تو بند
پس دیر و دراز درکشیدی تا چند؟
1. چون لشکر شه روی به راه آوردند
اسللم به تیغ در پناه آوردند
1. در دست غم تو بودم ای سرو بلند
شبها به امید روز شادی خرسند
1. تا ظن نبری که شاه رنجور شود
یا راحت و صحت از تنش دور شود
1. بر خوان امید فلک جامه کبود
یک گرده پر نمک چو رویت ننمود
1. دل گرچه هلاک جان و تن می خواهد
رسوایی کار خویشتن می خواهد
1. ترکم نقط غالیه پرورد نهد
تا داغ بلا بر دو رخ زرد نهد
1. گفتم که مگر دل نه چو دلدار آید
تا در غم و شادیی مرا یاد آمد
1. این خط که همی رخ تو را آراید
طوطی ست که بر بوی شکر می آید
1. چو شمع تنم ز دل به جان می آید
جانم به لب از تاب زبان می آید