1 گرچه همه جهد بندگی بنمایم از عشق تو پیش کس زبان نگشایم
2 هم بر سر آب آید این قصه چو من با آب دو چشم خویش می برنایم
1 ای دل مشو اندر خط این خوش پسران هر عشوه که زلفشان فروشد مخر آن
2 این حلقه ما راست، مزن دست درین وان رشته مو رُست منه پای بر آن
1 ای باغ وجود را عمارت کرده رُمحَت سر بدسگال بار آورده
2 تو میوه ز فتح چین که بدخواهانت از بار بریختند برناخورده
1 شاها به تو دارد همه آفاق نیاز برخیز جهان بگیر و بخرام و بتاز
2 از هر طرفی که منزلی کوچ کنی اقبال دو منزلت به پیش آید باز
1 گفتم که مگر دل نه چو دلدار آید تا در غم و شادیی مرا یاد آمد
2 اکنون چو برون نهاد از دایره پای بگذارم تا سرش به دیوار آید
1 دل خیمه غم بر آتش تاب زده ست خونابه ز دیدگان ره خواب زده ست
2 این تعبیه بین که دل برون آورده ست وین رنگ نگر که دیده بر آب زده ست
1 ای دوست نبودیم و نیم خوش بی تو شد... خود بلاکش بی تو
2 ایام به خیره خیره بر من بگماشت چشمی و دلی پر آب و آتش بی تو
1 ما خانه ز خانه قلندر کردیم وز خاک در مصطبه افسر کردیم
2 لب بر لب ساغر چو صراحی جان را خندان خندان فدای ساغر کردیم
1 گر یار بداندی کِم اندر دل چیست یا گفت بیارمی که دلدارم کیست
2 بودی که به درد دل نبایستی مرد بودی که به کام دل بشایستی زیست
1 ای زلف توام در تب و تاب افکنده بر بخت بدم چشم تو خواب افکنده
2 در دوستی تو کوری دشمن را چون خال توام سپر بر آب افکنده