1 گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد
2 زنهار که سرمایه ملکت ز جهان عمری است چنان کش گذرانی گذرد
1 با عشق تو در جهان غم نان که خورد؟ با درد تو اندیشه درمان که خورد؟
2 شاید پسرا که نانوایی نکنی جانها که برآمد از غمت نان که خورد؟
1 بلبل چو ز عشق گل فغان در گیرد از شعله آه من جهان درگیرد
2 گل را به کف آورم به صد حیله و فن پندارم با توام همان درگیرد
1 از عشق تو در تنم روان می سوزد شرحش چه دهم که بر چه سان می سوزد؟
2 از ناله چو چنگم رگ تن پی گسلد وز گریه چو شمعم دل و جان می سوزد
1 دی چشم تو را سِحر مطلق می زد مکر تو رهِ گنبد ارزق می زد
2 تا داشتی آفتاب در سایه زلف جان بر صفت ذره معلق میزد
1 گه شانه زبان در خم گیسوت کشد گه آینه روی سخت در روت کشد
2 سرمه که بود که آید در چشمت؟ یا وسمه که او کمان ابروت کشد؟
1 در عشق اگر دمی قرارت باشد با صحبت نیکوان چه کارت باشد؟!
2 سر تیز چو خار باش،تا یار چو گل گه در بر و گاه در کنارت باشد
1 دل فصل ربیع را چو جان می داند وز نغمه بلبل به عجب می ماند
2 این فصل خوش است لیک از صفحه گل بلبل همه نانوشته بر می خواند
1 ای شب،نه ز زلف اوست بر پای تو بند پس دیر و دراز درکشیدی تا چند؟
2 وی صبح، تو نیستی چو من عاشق و زار من می گریم بس است باری تو بخند!
1 چون لشکر شه روی به راه آوردند اسللم به تیغ در پناه آوردند
2 آن را که ز پیل رخ نمی گردانید امروز پیاده پیش شاه آوردند