1 بس دل که ز تو خون شده در برمانده ست بس دست که از هجر تو در سر مانده ست
2 وی بس سخنان نغز چون گوهر و زر کز گوش تو همچو حلقه بر در مانده ست
1 چشمی دارم همیشه بر صورت دوست با دیده مرا خوش است چون دوست دروست
2 از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست یا اوست به جای دیده یا دیده خود اوست
1 دل فصل ربیع را چو جان می داند وز نغمه بلبل به عجب می ماند
2 این فصل خوش است لیک از صفحه گل بلبل همه نانوشته بر می خواند
1 نتوان ز جفای چرخ گردنده گریخت دست ستمش به عقل بر نتوان بیخت
2 آن طاس نگون به گردن آویخته باد چون سطل که آب روی مردم همه ریخت
1 در عشق اگر دمی قرارت باشد با صحبت نیکوان چه کارت باشد؟!
2 سر تیز چو خار باش،تا یار چو گل گه در بر و گاه در کنارت باشد
1 بی آن که به کس رسید زوری از ما یا گشت پریشان دل موری از ما
2 ناگاه برآورد بدین رسوایی شوریده سر زلف تو شوری از ما
1 می خواهم و مطرب و دلارام و ندیم این است طبیعت من از چرخ مقیم
2 من می نخورم خوش نزیم، پس چکنم؟ دنیا گذران است و خداوند کریم
1 در مستی اگر زمن گناهی آید شاید که دلت سوی جفا نگراید
2 چشمت به خمار عالمی بر هم زد گر من گنهی کنم به مستی شاید
1 این دل که نگشت بر مرادی پیروز با من به زبان حال گفت از سر سوز
2 دیدم شب غم به خواب،روز شادی بس شب که بدین امید کردم تا روز
1 شاها،ملکان ملک سپارند به تو وز بیم تو خان و مان گذارند به تو
2 تو کعبه اقبال جهانی لابد شاهان زمانه روی آرند به تو