1 شاها چو فلک عُلسو رای تو نداشت پایاب ستیزه جفای تو نداشت
2 با پای تو گرچه شد بسی دست آویز هم دست بداشت زانک پای تو نداشت
1 ایزد عَلَم فتح برای تو فراشت دولت همه صورت مراد تو نگاشت
2 با دولت،خشم وجنگ در نتوان بست با ایزد،تیغ و نیزه بر نتوان داشت
1 بر کرده چو مه سر از گریبان می رفت در دامن خورشید خرامان می رفت
2 گه گه به سخن درآمده لعل لبش گویی عرق از چشمه حیوان می رفت
1 دی شاه بتان با رخ رنگین می رفت بی اسب و پیاده نغز و شیرین می رفت
2 شکر ز لبش به پیل بالا می ریخت وز مستی و بیخودی چو فرزین می رفت
1 دوش این خردم نصیحتی پنهان گفت در گوش دلم گفت و دلم با جان گفت:
2 با کس غم دل مگوی زیرا که نماند یک دوست که با او غم دل بتوان گفت.
1 ای خیل ستارگان سپاه و حشمت دوران فلک زبون تیغ و قلمت!
2 عالم همه چیست پیش تو؟ مشتی خاک وان نیز همه فدای خاک قدمت!
1 از رایت تو نور ظفر می تابد کس نسیت که از رای تو سر می تابد
2 عفو تو چو رحمت خدای ست که خلق هر جرم که می کنند بر می تابد
1 آن خط که به گرد آن دهن می گردد گویی که بنفشه بر سمن می گردد
2 پیراهن عشق او چو پوشید کسی از صبر برهنه همچو من می گردد
1 خسرو چو به خرمی قدح بر دارد وز ابر بیان در معانی بارد
2 از رحمت او چه کم شود گر گه گاه این گمشده را به لطف خود یادآرد؟!
1 چشم تو که ابروی کمانکش دارد در هر مژه ای هزار ترکش دارد
2 زنهار برات ما مفرمای برو با عارضت افکن که خطی خوش دارد