1 در دست غم تو بودم ای سرو بلند شبها به امید روز شادی خرسند
2 محرومی دینه من از خدمت تو صد ساله غمم ذخیره در پیش افکند
1 تا ظن نبری که شاه رنجور شود یا راحت و صحت از تنش دور شود
2 گردی که از آن عارضه بر دامن اوست چندان باشد که چشم بد کور شود
1 بر خوان امید فلک جامه کبود یک گرده پر نمک چو رویت ننمود
2 وین قرص که در تنور گردون پخته ست گرم است ولیکن نمکش نیست چه سود
1 دل گرچه هلاک جان و تن می خواهد رسوایی کار خویشتن می خواهد
2 من فارغم از ملامت دشمن و دوست خود حسن تو عذر دل من می خواهد
1 ترکم نقط غالیه پرورد نهد تا داغ بلا بر دو رخ زرد نهد
2 گفتم که خطت خطاست گفتا به خطا رسمی ست که ترک داغ بر درد نهد
1 گفتم که مگر دل نه چو دلدار آید تا در غم و شادیی مرا یاد آمد
2 اکنون چو برون نهاد از دایره پای بگذارم تا سرش به دیوار آید
1 این خط که همی رخ تو را آراید طوطی ست که بر بوی شکر می آید
2 گر دل بخری،شکر فروشی،شاید: زان پیش که طوطی شکرت بر باید
1 چو شمع تنم ز دل به جان می آید جانم به لب از تاب زبان می آید
2 زین آتش دل خوشم چنان می آید کز آتش آب در دهان می آید
1 شیرین دهنش چو در سخن می آید در شیوه گری شکن شکن می آید
2 می گوید چشمی که درو می نگرد از حسرتش آب در دهان می آید
1 در مستی اگر زمن گناهی آید شاید که دلت سوی جفا نگراید
2 چشمت به خمار عالمی بر هم زد گر من گنهی کنم به مستی شاید