1 آن خط که به گرد آن دهن می گردد گویی که بنفشه بر سمن می گردد
2 پیراهن عشق او چو پوشید کسی از صبر برهنه همچو من می گردد
1 از رایت تو نور ظفر می تابد کس نسیت که از رای تو سر می تابد
2 عفو تو چو رحمت خدای ست که خلق هر جرم که می کنند بر می تابد
1 ای باد ز غصهای که خون پاشَد از آن با یار مگو که تنگدل باشد از آن
2 ور زلف همی پریشیاش، نرم پریش بر تازه گلش مزن که بخراشد از آن
1 شاها،می عمرت فلک از جام بریخت گلبرگ حیاتت نه به هنگام بریخت
2 خونی که بریخت تیغت از حلق عدو از دیده دوستانت ایام بریخت
1 با گل گفتم چو سوی گلزار آیم از عهد بد تو سست گردد رایم
2 گل سوی تو بنگرید دزدیده بگفت: بد عهدتر از خودت کسی بنمایم؟
1 گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد
2 زنهار که سرمایه ملکت ز جهان عمری است چنان کش گذرانی گذرد
1 چو شمع تنم ز دل به جان می آید جانم به لب از تاب زبان می آید
2 زین آتش دل خوشم چنان می آید کز آتش آب در دهان می آید
1 در عشق تو باز گفت نتوان کاین دل چون است و [چسان] رنج کشد مسکین دل
2 گر حال دلم ندانی ای غافل یار ور دانی و تن می زنی ای سنگین دل
1 ای غنچه گل سرشکفتن داری وی نرگس مست میل خفتن داری
2 وی سوسن تر دراز کردی تو زبان اندیشه راز عشق گفتن داری
1 ای روی تو از لطافت آیینه روح خواهم که قدح های خیالت به صبوح
2 در دیده کشم ولی ز خار مژه ام ترسم که شود پای خیالم مجروح