1 کو پر می صافی مروق ساغر؟ کو سر ز می تا خط ازرق ساغر؟
2 من داد طرب بدادمی در بغداد گر دجله شرابستی و زورق ساغر
1 خسرو چو به خرمی قدح بر دارد وز ابر بیان در معانی بارد
2 از رحمت او چه کم شود گر گه گاه این گمشده را به لطف خود یادآرد؟!
1 با خار قناعت ار بسازی یکبار در هر قدمی برویدت صد گلزار
2 با خارکشان نشین که اندر دوسه روز صد برگ بساخت گل از یک پشته خار
1 در ثورگه ست خانه طالع شاه نشگفت اگر سیاه شد چهره ماه
2 این ست نشان آن که در خانه او هر کس که زند طعنه بود روی سیاه
1 گفتی چو بماندی از شراب آوردن مستی به تو می نیست صواب آوردن
2 در ده که به مستان می ناب آوردن گنجیست روان سوی خراب آوردن
1 دی چشم تو را سِحر مطلق می زد مکر تو رهِ گنبد ارزق می زد
2 تا داشتی آفتاب در سایه زلف جان بر صفت ذره معلق میزد
1 دل گرچه هلاک جان و تن می خواهد رسوایی کار خویشتن می خواهد
2 من فارغم از ملامت دشمن و دوست خود حسن تو عذر دل من می خواهد
1 ای ورد ملایکه دعای سر تو سر نیست زمانه را به جای سر تو
2 با دشمن تو نیام شمشیر تو گفت سر دل من باد قضای سر تو
1 ای چشم من از سیم برت سیمابی وی اشک من از پسته تو عنابی
2 در نرگس چشم تو عجب می مانم کو تازه چگونه است بدین بی خوابی؟
1 روزی که به دست برنهم جام شراب وز غایت خرمی شوم مست و خراب
2 صد معجزه پیدا کنم اندر هر باب زین طبع چو آتش و سخنهای چو آب