1 بلبل چو ز عشق گل فغان در گیرد از شعله آه من جهان درگیرد
2 گل را به کف آورم به صد حیله و فن پندارم با توام همان درگیرد
1 هر گز نفسی حکایت از تو نکنم کازادی بی نهایت از تو نکنم
2 از دل نکنم شکایتی کز تو کنم از دل کنم آن شکایت از تو نکنم
1 دوش از غم تو دیده به هم برنزدم ور زانک زدم بدانک بی نم نزدم
2 زان بیم که دم تیز کند آتش دل تا روز همی سوختم و دم نزدم
1 بر کرده چو مه سر از گریبان می رفت در دامن خورشید خرامان می رفت
2 گه گه به سخن درآمده لعل لبش گویی عرق از چشمه حیوان می رفت
1 خصمت چو شکوفه مدتی رنگ آمیخت تا همچو شکوفه چرخش از دار آویخت
2 می زد چو شکوفه دست در هر شاخی آخر چو شکوفه ناگه از بار بریخت
1 با عشق تو در جهان غم نان که خورد؟ با درد تو اندیشه درمان که خورد؟
2 شاید پسرا که نانوایی نکنی جانها که برآمد از غمت نان که خورد؟
1 ایزد عَلَم فتح برای تو فراشت دولت همه صورت مراد تو نگاشت
2 با دولت،خشم وجنگ در نتوان بست با ایزد،تیغ و نیزه بر نتوان داشت
1 از جور تو حال ارچه تبه می دارم هم لطف تو را گوش به ره می دارم
2 در پرده به رسم دوستان می سوزم وین حال ز دشمنان نگه می دارم
1 چندان زغم انگیخته ام آتش و آب وز دیده و دل ریخته ام آتش و آب
2 از آرزوی لبش چو رخساره او در یکدگر آمیخته ام آتش و آب
1 ترکم نقط غالیه پرورد نهد تا داغ بلا بر دو رخ زرد نهد
2 گفتم که خطت خطاست گفتا به خطا رسمی ست که ترک داغ بر درد نهد