1 پناه ملت و داعی خلق نصرة دین تویی که هست ضمیر تو با قضا همراز
2 کرم،حقیقی و ذاتی تو راست در عالم هرآنچه هست دگر استعارت است و مجاز
3 اگر به عنف زنی بانگ ناگهان بر کوه ز هیبت تو صدا را فرو شود آواز
4 خدایگانا زان پس که روزگار مرا بتاخت مدت ده سال در نشیب و فراز
1 شاها به قدر همت و رای رفیع خویش از سقف چرخ و ساحت عرش آستانه ساز
2 وین عندلیب را ز پی مدح گستری بر شاخسار سایه خویش آشیانه ساز
3 ساز و نوای جاه تو را این نوای من در خور بود که خوش نبود بی ترانه ساز
4 گفتم قصیده ای که ز نظمش حسد برد اوهام نکته پرور و طبع فسانه ساز
1 ایا شهی که ز آثار نعل شبرنگت حسد برد به گه حمله صاحب شبدیز
2 تویی که بر تن خصم تو دِرع داوودی ز رمح و تیغ تو پرویزنی بود خون بیز
3 چو ظلم بر در دروازه وجود رسید ندای عدل تو بشنید بازگشت و گریز
4 ببرد چاشنی لطف تو به شیرینی مزاج بی نمکی از جهان شورانگیز
1 صاحب عادل نظام الملک ثانی مجد دین ای حضیض بارگاهت اوج کیوان را مماس
2 ذهن پاکت خاک حیرت کرده در چشم عقول حکم جزمت بند عطلت بسته بر پای حواس
3 آفتاب طلعتت گر سایه بر چرخ افکند ماه را عار آید از خورشید گردون اقتباس
4 پیش رای روشنت اسرار گیتی کشف شد مهبط انوار عصمت نیست جای التباس
1 خدایگان جهان شهریار دریا دل توراست دست گهر بخش و لفظ لؤلؤ پاش
2 بر اسمان و زمین دست مطلق است تو را که از وظیفه جود تو یافتند معاش
3 گهی به پنجه هیبت دل جهان بشکن گهی به ناخن قدرت رخ فلک بخراش
4 تویی که باد صبا در جهان نیارد کرد نسیم عارض گل بی جواز حکم تو فاش
1 ای صاحبی که هر که در آفاق سرکش ست از طوق منت تو بفرسود گردنش
2 آنجا که رای تو به سر مشکلی فتد حاجت نیفتد به بیان مبرهنش
3 در نوبهار تربیتت یافت رنگ و بوی هر گل که مرغزار سپهرست گلشنش
4 مرغی کز آشیانه اقبال تو پرد از اختران ثابته پاشند ارزنش
1 میمون و مبارک است شاها عزمت که جهان ازوست پر جوش
2 ای چتر تو را گرفته هر دم از بهر شرف هوا در آغوش
3 در موج سپاه ذره فوجت خورشید سزد به جای چاووش
4 بیداری دولتت فکنده در دیده فتنه خواب خرگوش
1 پناه اهل هنر پیشوای روی زمین توراست چرخ نکوخواه و بخت خیراندیش
2 تویی که در حرم دولتت به نقل طباع موافقت دهد ایام گرگ را با میش
3 ز جام مهر تو نو شد زمانه شربت نوش ز دست قهر تو یابد سپهر قربت نیش
4 بزرگوارا معلوم رای توست که من ز روزگار کفافی طمع ندارم بیش
1 سر ملوک جهان فخر دین تو آن شاهی که ماه و مهر ز رای تو می برند شعاع
2 تویی که همت تو سر بدان فرو نارد که با فلک بودش ملک کاینات مشاع
3 خدایگانا دانی که در ممالک تو مرا نه باغ و سراسیت و نه عقار و ضیاع
4 چه واجب است که تا حشر همچنین باشد به مجلس تو مرا لذت شراب و سماع
1 ای مثال تو را زمین و زمان کرده از راه امتثال مثول
2 دولتت را فتور ناممکن حشمتت را زوال نامعقول
3 گشته پیش تو رام و آهسته فلک تند و روزگار عجول
4 بر رخ آفتاب دولت تو آسمان نانهاده داغ افول