1 گر امین را به ولی عهد ملک در سرا پرده عز پروردند
2 مُلک،مأمون برد از راه سزا گرچه نامی بر امین افکندند
1 ای گشته جهان جان ز مدحت همچون لب دلبران پر از قند
2 چون ابر و گل ست ظلم و انصاف در عهد تو این گری و آن خند
3 یک روز به شب نشد که گردون از هیبت تو سپر نیفکند
4 من بنده که خاطرم نهالی ست در باغ ثنای تو برومند
1 ای فلک قدری که هر شب رای رو شنت دیدبانان افق را دیده ها حیران کند
2 آفرینش چون قلم سر بر خط فرمان نهد چون دبیر خاص نامت بر سر فرمان کند
3 جاهت ار گیرد حضیض ماه را در اهتمام از کمال رفعتش چون ذروه کیوان کند
4 زخمهای چرخ را انعام تو مرهم نهد دردهای ظلم را انصاف تو درمان کند
1 ای قضا صولتی که در عالم آنچه حکمت کند قدر نکند
2 و آنچه با خلق می کند سعیت با چمن شبنم مطر نکند
3 شرف ذاتیت چنان آمد کاندرو سلطنت اثر نکند
4 هر که خاطر گماشت بر کینت جز به جان بی گمان خطر نکند
1 پناه ملت و راعی خلق نصرة دین تویی که چرخ به نام تو نامدار شود
2 بنای شرع به سعی تو مرتفع گردد اساس عدل به ملک تو استوار شود
3 چو در شب حدثان صبح دولتت بدمید چه جای صبح؟که خورشید شرمسار شود
4 تو از بزرگی جایی رسیده ای امروز که آسمان ز قبولت بزرگوار شود
1 عماد دولت ودین صدر و پیشوای جهان تویی که بزم تو را ماه نو پیاله شود
2 ز ابر دیده چو باران اشک بدخواهت به لب رسد ز نفسهای سرد ژاله شود
3 مرا ز شادی جاه تو هر زمان باری ز خنده لب چو گل و روی همچو لاله شود
4 چو از حواله شمس طبیب یاد آرم ز غبن و غصه همه خنده هام ناله شود
1 مرا جان و دل نزد آن سرکش است که جان بوسه بر خنجرش میدهد
2 ز سرگشتگی دان تو این دردسر که گردون بد اخترش میدهد
3 چو درد سر خلق او میکشد فلک نیز درد سرش میدهد
1 ایا نموده به صد علم در جهان معجز تویی که دهر نظیر تو نیز ننماید
2 محیط جاه تو تا غایتی ست در وسعت که بر محدب گردون به نقطه ای ساید
3 جواب قطعه و تشریف اگر چه دیر کشید رهی چگونه زبان عتاب بگشاید
4 که دست و طبع تو بحر علوم و کان عطاست ز بحر و کان نه به هر وقت در و زر زاید
1 به خواب دوش چنان دیدمی که صدر جهان بخواند پیشم و تشریف داد و زر بخشید
2 شدم به نزد معبر بگفتم این معنی جواب داد که این جز به خواب نتوان دید