1 پناه و قدوه شاهان عصر نصرت دین تویی که خاک درت کیمیای فرهنگ است
2 به گرد موکب قدرت نمی رسد گردون که در میانه مسافت هزار فرسنگ است
3 به ساعتی شکند رُمح تو طلسم عدو به پیش معجز موسی چه جای نیرنگ است؟
4 ز بس خسیسی در پهلوی مخالف تو گمان مبر که به جز خنجر تو را رنگ است
1 خداوندا من آن جراح عمرم که دایم هفت عضوم ریش باشد
2 ز من رادی و دینداری نیاید چو گیتی زُفت کافر کیش باشد
3 توانگر تر کسی کو را بجویی درین عهد از وفا دردیش باشد
4 در شادی درین دوران که ماییم دل مرد محال اندیش باشد
1 خدایگانا آنی که طاق ایوانت ز راه قدر و محل باستاره باشد جفت
2 نماند خصم تو را هیچ مهره در گردون که دست قهر تو آن را به نوک نیزه نسفت
3 ز حال و قصّه من بنده آگهی دانم که پیش رای تو پیداست رازهای نهفت
4 ز روزگار به روزی نشسته ام نه چنانک دگر دو شب به یکی جایگه توانم خفت
1 حامی ملک سعد دولت و دین چرخ در سایه حمایت توست
2 صحف آمال و نسخه ارزاق تا ابد در کف کفایت توست
3 کرم شاه کار خویش بکرد بعد از این نوبت عنایت توست
1 صفی دین پس ازین زخمهای بی شفقت ز دست چرخ هنوزم نمی رسد ناله
2 بجز شماتت و یأسم نداد وعده تو از آن سپس که دو ماهش گذشت از هاله
3 جواهری که ز مدح تو نظم می کردم سخات در دل من سرد کرد چون ژاله
4 چه سودم از ید بیضا چو تو نمی دانی بیان و حجت موسی ز بانگ گوساله
1 افتخار جهان جمال الدین ای تو را قول و فعل هر دو جمیل
2 نکته های نهفته در سخنت همچو اسرار غیب در تنزیل
3 از برای ثنای طبع تو چرخ عقد گوهر گشاده از اکلیل
4 وز پی چشم حاسد تو شهاب عمرها تافته به آتش میل
1 ای ترا گشته کرم ذاتی و احسان لازم بی مقولات تو منطق ندهد داد کلام
2 جنس آن فصل که می رفت به هر نوع که هست اگر از خاصه بود آن عرضی باشد عام
1 پناه ملت و راعی خلق نصرة دین تویی که چرخ به نام تو نامدار شود
2 بنای شرع به سعی تو مرتفع گردد اساس عدل به ملک تو استوار شود
3 چو در شب حدثان صبح دولتت بدمید چه جای صبح؟که خورشید شرمسار شود
4 تو از بزرگی جایی رسیده ای امروز که آسمان ز قبولت بزرگوار شود
1 ای به شش ضرب از جهان در نرد جباری فِره تا ابد دوات روان بادا و حکمت بر نفاذ
2 گر چه اقبال تو از راه محابا دور چند یافت با خصمت لباساتی بسی نرد گشاد
3 زخم تیغ بندگانت بس موافق بود و نیز کعبتینهایی که پیکرش آن چنان یاری بداد
4 لاجرم چون کعبتینش باز مالیدی به وقت داو افزون کرده اندر ششدر خذلان فتاد
1 سر ملوک جهان فخر دین تو آن شاهی که ماه و مهر ز رای تو می برند شعاع
2 تویی که همت تو سر بدان فرو نارد که با فلک بودش ملک کاینات مشاع
3 خدایگانا دانی که در ممالک تو مرا نه باغ و سراسیت و نه عقار و ضیاع
4 چه واجب است که تا حشر همچنین باشد به مجلس تو مرا لذت شراب و سماع