1 خدایگان جهان شهریار روی زمین تویی که قدر تو بر چرخ پایگه دارد
2 شده ست چشم ممالک به طلعتت روشن از آنک طلعت تو نور مهر و مه دارد
3 تو بر سرآمده ای از همه ملوک جهان جهان چه غم خورد اکنون که چون توشه دارد؟
4 مخالفت کله ملک جست و بی خبرست که سر ندارد اگر چه سر کله دارد
1 جمال دین سر احرار روزگار حسن ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد
2 تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ حروف حادثه از روی آسمان بسترد
3 هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت فذلکش نفس چند بود هم بشمرد
4 اگر چه پشت مرا از قبول تو گرم است دلم ز سردی دوران آسمان بفسرد
1 سر اکابر آفاق شمس دولت و دین تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد
2 سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد
3 فلک بسان همایی ست پرگشاده مقیم برانک بیضه ملکت به زیر پر گیرد
4 ز لفظ بنده به سمع خدایگان برسان چنانک لفظ تو باشد مگر که درگیرد
1 پناه ملت اسلام مجد دولت و دین دلت نهان جهان آشکار بشناسد
2 ضمیر پاک تو آن صیرفی استادست که نقد هفت فلک را عیار بشناسد
3 فراست تو به یک التفات سر قدر درون پرده لیل و نهار بشناسد
4 تو یی که پیش و پس مرکبت به سر بدود هرانکسی که یمین از یسار بشناسد
1 جلال ملت و دین،تو گمان مبر که دگر به کبریای جلال تو هیچ کس باشد
2 به هر چه حکم تو سابق شود چو در نگری قضا هنوز به فرسنگها ز پس باشد
3 شبی نباشد کاندر دل و دِماغ عدو خیال تیغ نه همخوابه هوس باشد
4 هرانکسی که زند بر خلاف تو نفسی نخست مرگ گلوگیر در نفس باشد
1 خداوندا من آن جراح عمرم که دایم هفت عضوم ریش باشد
2 ز من رادی و دینداری نیاید چو گیتی زُفت کافر کیش باشد
3 توانگر تر کسی کو را بجویی درین عهد از وفا دردیش باشد
4 در شادی درین دوران که ماییم دل مرد محال اندیش باشد
1 خورشید صدور عصر،صدرالدین بی لطف تو جان عدوی تن باشد
2 واندر حرم حمایت حفظت دوران سپهر مؤتمن باشد
3 ذات تو و چار صفّه ارکان عیسی و سرای اَهرمن باشد
4 جود تو و الماس محتاجان یعقوب و نسیم پیرهن باشد
1 خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
2 تویی که پنجه زور آزمای کین توزت به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
3 سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب که خویش را به صف صدر خصم بنشاند
4 جهان پناها داعی دولت تو ظهیر که در حمایت این آستانه می ماند
1 صدر صدور مشرق و مغرب نظام دین بر رقعه کمال تو شاهان پیادهاند
2 چرخ بلند و همت عالیت گوییا هردو به هم ز یک رحم و صلب زادهاند
3 احباب تو به ذُوره دولت رسیدهاند واعدات در حضیض مذلت فتادهاند
4 در امتثال حکم تو آزادگان دهر با سرو در چمن شب و روز ایستادهاند
1 ای خداوندی که خاک درگهت را ز اعتقاد خستگان تیر محنت نوشدارو کردهاند
2 تا عروس ملک در پیوند شاهیت آمده است در جهان پیوند ظلم و فتنه یک سو کردهاند
3 نه فلک بر خوان اِنعامت به پنج انگشت آز قرب ده نوبت شکم را چار پهلو کردهاند
4 اجتماع اختران دانی که در میزان چراست خود نکو دانی که آن خدمت چه نیکو کردهاند