1 پناه ملت اسلام و قطب آل رسول تویی که قدر تو بر آسمان زبون گردد
2 چو از کمان نظر تیر نطق بگشایی دل فحول جهان از نهیب خون گردد
3 اگر کنم به مَثَل در حکاتت تقصیر برین طریق مرا عقل رهنمون گردد
4 کسی که وجه سباحت تمام نشناسد به گرد ساحل بحر محیط چون گردد؟
1 ای فلک سر بدان درآورده که تو گویی که خاک پای من است
2 زینت آسمان و زیور ماه عکس جام جهان نمای من است
3 سایبان سپهر نُه پوشش آستان در سرای من است
4 حجتی کان زبان فتنه ببست سر تیغ جهانگشای من است
1 خدایگان همه خسروان روی زمین تویی که طبع لطیفت سراچه قدم است
2 در اهتمام تو آسوده اند جمله جهان از ان جناب رفیع تو قبله کرم است
3 قضا به نام تو پرداخت دفتر اقبال صدای نویت ملکت صریر آن قلم است
4 کمینه بنده درگاه اگر چه رنجور است خدایگان جهان خسرو مسیح دم است
1 ای فلک قدری که هر شب رای رو شنت دیدبانان افق را دیده ها حیران کند
2 آفرینش چون قلم سر بر خط فرمان نهد چون دبیر خاص نامت بر سر فرمان کند
3 جاهت ار گیرد حضیض ماه را در اهتمام از کمال رفعتش چون ذروه کیوان کند
4 زخمهای چرخ را انعام تو مرهم نهد دردهای ظلم را انصاف تو درمان کند
1 ای قضا صولتی که در عالم آنچه حکمت کند قدر نکند
2 و آنچه با خلق می کند سعیت با چمن شبنم مطر نکند
3 شرف ذاتیت چنان آمد کاندرو سلطنت اثر نکند
4 هر که خاطر گماشت بر کینت جز به جان بی گمان خطر نکند
1 خورشید صدور عصر،صدرالدین بی لطف تو جان عدوی تن باشد
2 واندر حرم حمایت حفظت دوران سپهر مؤتمن باشد
3 ذات تو و چار صفّه ارکان عیسی و سرای اَهرمن باشد
4 جود تو و الماس محتاجان یعقوب و نسیم پیرهن باشد
1 خدایگانا جایی رسیدی از رفعت که چرخ پایه قدر تو درنمییابد
2 ز آفتاب عجب ماندهام که میتابد مگر ز نور ضمیرت خبر نمییابد؟
3 به درگاه تو مقیم است فتح از آنکه به حق چو درگه تو مقام دگر نمییابد
4 تویی که نصرت دینی و بر مخلاف دین به جز ز تیغ تو دولت ظفر نمییابد
1 ای شبت پر قدرتر از روز عید روز عیدت فرخ و فرخنده باد
2 وی زمین درگهت چون آسمان آسمانت زیر پی افکنده باد
3 سرورا شاها خداوندا لبت سال و ماه و روز و شب پر خنده باد
4 فر یزدان گشته ای ای شهریار فر یزدان بر سرت پاینده باد
1 ای تو را در وجوه شمع و شکر نقد هر کیسه کاسمان بر دوخت
2 چشم گردون ندید روی وجود تا قضا شمع دولتت بفروخت
3 هین که پروانه های وعده تو جمله در شمع انتظار بسوخت
1 فرمانده اکابر دنیا بهاءدین دوران جاه و عمر تو را انقراض نیست
2 تا آفتاب دولت تو ارتفاع یافت کار مخالفان تو جز انخفاض نیست
3 از بس که چرخ مدح تو در دیده ها نبشت بر دیده ها بجز ز سواد و بیاض نیست
4 در حل و عقد حبل متین است حکم تو زان همچو رشته قدرش انتقاض نیست