1 مربی فضلای زمانه شمس الدین تویی که قفل امل را سخای توست کلید
2 از آن سپس که میان من و تو عهد دراز زمانه حبل متین مواصلت ببرید
3 تو را به مرو درون برد و خرمت بنشاند مرا به سوی نشابور سر نگون بکشید
4 چو تو به اسم رسالت بیامدی ناگاه دلم ز شوق ملاقات تو ز بر بپرید
1 ای به شش ضرب از جهان در نرد جباری فِره تا ابد دوات روان بادا و حکمت بر نفاذ
2 گر چه اقبال تو از راه محابا دور چند یافت با خصمت لباساتی بسی نرد گشاد
3 زخم تیغ بندگانت بس موافق بود و نیز کعبتینهایی که پیکرش آن چنان یاری بداد
4 لاجرم چون کعبتینش باز مالیدی به وقت داو افزون کرده اندر ششدر خذلان فتاد
1 عمادالدین تو آن تقدیر حکمی که با قدرت فلک را نیست مقدار
2 کشیده خط تو در دفع فتنه به گرد خطه اسلام دیوار
3 فکنده هیبتت چون دور دایم دوار اندر سر گردون دوار
4 عروس ملک را بربسته زیور به دست درفشان و لفظ دُربار
1 ای بر سر ساکنان گردون گسترده همای دولتت پر
2 در پای جنیبت تو افتاد از حمله هیبت تو صرصر
3 آمد به حمایت حسامت از دست[ مواهب] تو گوهر
4 ترس از تو و بازگشت با تو پس چیست سپهر و کیست اختر؟
1 سر دفتر اکابر دنیا بهاء دین از دولت تو تا به ابد انقلاب دور
2 عالم بر آفتاب بقای تو روشن است بادا غبار حادثه زان آفتاب دور
3 گر حال من بپرسی و در خاطر آوری تا در چه محنتم نبود از صواب دور
4 در آرزوی خدمت خاک جناب تو مانم به تشنه ای که بماند ز آب دور
1 ای دیده روزگار ز دیوان جود تو هر روزه وجه راتب روزی وحش و طیر
2 نا رفته بر زبان تو قولی برون ز حق ناآمده ز دست تو فعلی برون ز خیر
3 دی اسبکی که حامل اوراد خادمست گفت ای تو در تعهد من همچو من به سیر
4 گر تو ز حرص محمدت خواجه بی غذا بنشستی این طمع نتوان داشتن ز غیر
1 سر اکابر دولت صفی دولت و دین تویی که نیست تو را در جهان عدیل و نظیر
2 به هر مهم که ضمیر تو خلوتی سازد درون پرده بگنجد مدبر تقدیر
3 به هر مقام که قدرت به صدر بنشیند ز آستانه نیابد گذر سپهر اثیر
4 به جمع روز و شب ار بر زمانه حکم کنی روا ندارد بر امتثال آن تاخیر
1 ای طلعت تو دیده جان را به جای نور وی در صمیم دلها مهر تو جای گیر
2 دیدار تو چو غره اقبال جان فزای گفتار تو چو وعده معشوق دلپذیر
3 لطف علاج توست که در موسم بهار هر سال نوجوان شود از سر جهان پیر
4 شاهیست همت تو که ننگ آمدش اگر زیر چهار بالش ارکان نهد سریر
1 ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد جان عدو فتد چو دل شمع در گداز
2 هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز
3 دیگر شکی نماند جهان را درین که هست شاهی تو را حقیقت و خصم تو را مجاز
4 در ملک وارث پدر و عم تویی از آنک هست از تو جان عم و پدر در نعیم و ناز
1 ایا شهی که فلک را مهار در بینی کشد وفاق تو همچون شتر نشیب و فراز
2 خرد به رقص در آید ز شوق خدمت تو چو اشتران عرب بر حُدای اهل حجاز
3 عدوت گرچه همه گردن است همچو شتر زمانه بشکندش گرد ران به سنگ نیاز
4 غرور و غفلت خصمت چو مستی اشتر بود ز رنج و مشقت نه از تنعم و ناز