1 خدایگانا با دست گوهر افشانت همیشه کار زمین وزمان گهر چینی ست
2 اگر به رفعت قدرت فلک به صد درجه فراز خویش نبیند ز خویشتن بینی ست
3 مرا به خلعت زیبا و استر رهوار بزرگ کردی و این از بزرگ آیینی ست
4 هنوز زین و لگامی امید می دارم وگرنه من به چه دانم که استرم زینی ست
1 بزرگوارا دانم که بر خلاف قدر حقیقت است که جز کردگار قادر نیست
2 به حکم آنک بد و نیک هر چ پیش آید مقدّرست به هر حال اگر چ ظاهر نیست
3 به سعی می نشود هیچ گونه روزی بیش ز روی کم خردی گر چه مرد صابر نیست
4 بلی عنایت صاحب که در مصالح خلق ز یک دقیقه به انواع لطف قاصر نیست
1 فرمانده اکابر دنیا بهاءدین دوران جاه و عمر تو را انقراض نیست
2 تا آفتاب دولت تو ارتفاع یافت کار مخالفان تو جز انخفاض نیست
3 از بس که چرخ مدح تو در دیده ها نبشت بر دیده ها بجز ز سواد و بیاض نیست
4 در حل و عقد حبل متین است حکم تو زان همچو رشته قدرش انتقاض نیست
1 خدایگانا آنی که طاق ایوانت ز راه قدر و محل باستاره باشد جفت
2 نماند خصم تو را هیچ مهره در گردون که دست قهر تو آن را به نوک نیزه نسفت
3 ز حال و قصّه من بنده آگهی دانم که پیش رای تو پیداست رازهای نهفت
4 ز روزگار به روزی نشسته ام نه چنانک دگر دو شب به یکی جایگه توانم خفت
1 بُرجها دیدم که از مشرق برآوردند سر جمله در تسبیح و در تهلیل حیّ لایموت
2 چون حمل، چون ثور، چون جوزا و سرطان و اسد سنبله، میزان و عقرب، قوس و جَدی و دلو و حوت
1 ای شبت پر قدرتر از روز عید روز عیدت فرخ و فرخنده باد
2 وی زمین درگهت چون آسمان آسمانت زیر پی افکنده باد
3 سرورا شاها خداوندا لبت سال و ماه و روز و شب پر خنده باد
4 فر یزدان گشته ای ای شهریار فر یزدان بر سرت پاینده باد
1 سپهر فضل و جهان هنر رضی الدین تویی که همت تو هست با فلک همزاد
2 تو آنکسی که ببیند طلیعه حزمت کمین آتش موهوم در دل پولاد
3 به خدمت تو درین چند روز بیتی ده نوشته بودم و احوال خویش داده به یاد
4 مگر به چشم رضا ننگرید رای رفیع که هیچ گونه به تشریف من مثال نداد
1 خدایگان کرام جهان رضی الدین تویی که همت تو هست با فلک همزاد
2 زمانه چون تو کریمی به عهد ندید سپهر چون تو لطیفی به هیچ دور نزاد
3 بخاست ساعقه آنجا که دشمنت بنشست بمرد حادثه آن شب که دولت تو بزاد
4 نسیم لطف تو در باغ دامنی بفشاند دمید نکهت عنبر ز طرّه شمشاد
1 خدایگانا جایی رسیدی از رفعت که چرخ پایه قدر تو درنمییابد
2 ز آفتاب عجب ماندهام که میتابد مگر ز نور ضمیرت خبر نمییابد؟
3 به درگاه تو مقیم است فتح از آنکه به حق چو درگه تو مقام دگر نمییابد
4 تویی که نصرت دینی و بر مخلاف دین به جز ز تیغ تو دولت ظفر نمییابد
1 پناه ملت اسلام و قطب آل رسول تویی که قدر تو بر آسمان زبون گردد
2 چو از کمان نظر تیر نطق بگشایی دل فحول جهان از نهیب خون گردد
3 اگر کنم به مَثَل در حکاتت تقصیر برین طریق مرا عقل رهنمون گردد
4 کسی که وجه سباحت تمام نشناسد به گرد ساحل بحر محیط چون گردد؟