1 خدایگان صدور زمانه صدرالدّین تویی که طلعت تو نوردیده خردست
2 از آن به رقص درآید فلک در گوشش صریر کلک تو همچون نوای باربدست
3 به حضرت تو که پیوسته نیک باد تو را نموده ام دو سه نوبت که حال من چه بد ست
4 ز عیش تیره همی کردم این همه فریاد نه زانک کسوت من اطلس است یا نمدست
1 پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
2 هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست
3 قلم که دایم و صّافی کمال تو کرد رخش به دوده خجلت همیشه اندوده ست
4 بزرگوارا بی سعی درین مدّت دلم ز غصّه و چانم ز غم نیاسوده ست
1 شاها عجم چو گشت مسخر به تیغ تو رو لشکری به بارگه مصطفا فرست
2 پس کعبه را خراب کن و ناودان بسوز خاک حرم چو ذرّه به سوی هوا فرست
3 تا کعبه جامه می چکند در خزانه نه وانگه به سوی کعبه سه گز بوریا فرست
4 تا کافری تمام شوی سوی کرخ شو وانگه سر خلیفه به سوی خطا فرست
1 خدایگان جهان شهریار روی زمین تویی که رایت عزمت همیشه منصور است
2 به زنده کردن ارواح نصرت و تایید صدای نوبت تو همچو نوبت صور است
3 به یاد بزم تو گردون صبوح کرد مگر که صوت مرغان همچون نوای طنبوراست؟
4 تنگ شرابی مسکین بنفشه بین که بگاه سرش فرو شد و نرگس هنوز مخمور است
1 خدایگانا بر بنده بندگیت چنانک نماز و روزه بود بر جهانیان فرض است
2 و لیک عرض کنم حال خود که نزد صدور گشایش غم ارباب حاجت از عرض است
3 معلّق است دلم در کشاکش غم وام چنانک گویی بین السماء والارض است
4 به حالتی برسیدم که تا به آب سبوی هر آنچ وجه معاش من است از قرض است
1 پناه و قدوه شاهان عصر نصرت دین تویی که خاک درت کیمیای فرهنگ است
2 به گرد موکب قدرت نمی رسد گردون که در میانه مسافت هزار فرسنگ است
3 به ساعتی شکند رُمح تو طلسم عدو به پیش معجز موسی چه جای نیرنگ است؟
4 ز بس خسیسی در پهلوی مخالف تو گمان مبر که به جز خنجر تو را رنگ است
1 خدایگان جهان شهریار روی زمین تویی که ذات تو تنها نشان اقبال است
2 هر آنچه خواهی و گویی تو را جز آن نبود از آنک فکرت تو ترجمان اقبال است
3 چو عالمی به نماز و به روزه می خواهند بقای ذات کریمت که کان اقبال است
4 اگر چه روزه در آمد به رغم اعدا نیک طرب گزین که تنت در ضمان اقبال است
1 خدایگان همه خسروان روی زمین تویی که طبع لطیفت سراچه قدم است
2 در اهتمام تو آسوده اند جمله جهان از ان جناب رفیع تو قبله کرم است
3 قضا به نام تو پرداخت دفتر اقبال صدای نویت ملکت صریر آن قلم است
4 کمینه بنده درگاه اگر چه رنجور است خدایگان جهان خسرو مسیح دم است
1 صاحب جلد کت از راه ببرد وین هم از جلدی آن قحبه زن است
2 ورنه این سیم سر زرین گوش چه سزاوار چو تو سیم تن است
3 یک شبی حجره من روشن کن که به عشق تو دلم مرتهن است
4 چند ازین غدر که حاجب رگ زد تا درین زیر چه دستان و فن است
1 ای فلک سر بدان درآورده که تو گویی که خاک پای من است
2 زینت آسمان و زیور ماه عکس جام جهان نمای من است
3 سایبان سپهر نُه پوشش آستان در سرای من است
4 حجتی کان زبان فتنه ببست سر تیغ جهانگشای من است