در مسلک ما که عزت و ذلت نیست از فرخی یزدی رباعی 73
1. در مسلک ما که عزت و ذلت نیست
سلطان و فقیر و کثرت و قلت نیست
...
1. در مسلک ما که عزت و ذلت نیست
سلطان و فقیر و کثرت و قلت نیست
...
1. درد هر چو ما کسی بدین ذلت نیست
وین ذلت لایزال بیعلت نیست
...
1. هرچند که سیل آرزو را سد نیست
هرچند توقع بشر را حد نیست
...
1. ای آنکه تو را گفته ما باور نیست
ور هست ز جبن قدرت کیفر نیست
...
1. جز ایزد پاک حاکم عادل نیست
جز موجد خاک، قاضی قابل نیست
...
1. از رأی خران دلم دمی بیغم نیست
وز رأی فروش جان من خرم نیست
...
1. در غمکده ای که شادیش جز غم نیست
تنها نه همین خاطر ما خرم نیست
...
1. هرگز دل ما غمین ز بیش و کم نیست
گر بیش و اگر کم دل ما را غم نیست
...
1. باغی که در آن آب و هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
...
1. آن سلسله را که جز خطا باطن نیست
کس نیست که بر خطایشان طائن نیست
...
1. هر چند که انقلاب را قاعده نیست
در آتش و خون برای کس مائده نیست
...
1. در کشور ما که دزد را واهمه نیست
جز گرگ شبان برای مشتی رمه نیست
...