ای دوست کلاه خویش را قاضی از فرخی یزدی رباعی 337
1. ای دوست کلاه خویش را قاضی کن
در آتیه کار بهتر از ماضی کن
...
1. ای دوست کلاه خویش را قاضی کن
در آتیه کار بهتر از ماضی کن
...
1. از آز بپرهیز و امیری می کن
با گرسنگی سخن ز سیری می کن
...
1. یک عمر در این محیط گردیدم من
وین بوالهوسان را همه سنجیدم من
...
1. آثار محن از در و دیوار ببین
فریاد ز کاردار و بیکار ببین
...
1. ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین
بر مملکت انقلاب را چیره ببین
...
1. ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین
بر صلح و صفا ستیزه را چیره ببین
...
1. در مرز عجم ذلت ایرانی بین
در ملک عرب محو مسلمانی بین
...
1. بی دوست شب فراق غم خوردن به
غم خوردن و دندان به دل افشردن به
...
1. با دشمن اگر پاره کنی سلسله به
وز دوست به پیش دوست سازی گله به
...
1. احزاب جهان راه نجاتند همه
در جامعه باعث حیاتند همه
...
1. سردسته حزب هر چه هستند همه
سر تا سر بقدم خویش پرستند همه
...
1. با هم رفقا که یار و جفتند همه
بنشسته و گفتند و شنفتند همه
...