1 چون عامل ماضی است منصورالملک در داخله قاضی است منصورالملک
2 ملت زهر آن شقی که ناراضی بود دیدیم که راضی است منصورالملک
1 روزی که به کار زندگی دست زدیم در عالم نیستی دم از هست زدیم
2 او رنگ فلک نبود چون در خور ما پا بر سر این نشیمن پست زدیم
1 ما قاعده متانت از کف ندهیم ما گوش به گفتار مزخرف ندهیم
2 با پند صحیح رفقا گاه مثال ما پاسخ هر ناقص و اجوف ندهیم
1 کابینه اگر بود ز بحران تعطیل دیروز به مجلس آمد و شد تشکیل
2 اما به رئیس الوزرا یک دو نفر آخر ز فشار وکلا شد تحمیل
1 ای جعبه مرا گوهر مقصود توئی اسباب زیان و مایه سود توئی
2 هر منتظرالوکاله را ای صندوق تا رأی میان تست معبود توئی
1 از دست تو ما ساغر صهبا زدهایم بر فرق فلک ز بیخودی پا زدهایم
2 دنیا چو نبود جای شادی زین رو غم نیست که پشت پا به دنیا زدهایم
1 آن روز که حرف عشق بشنفت دلم شب تا به سحر میان خون خفت دلم
2 از بسکه خزان نامرادی دیدم صد بار بهار آمد و نشکفت دلم
1 ای دوست برای دست و پا مشت تو کو دشمن به تو گر روی کند پشت تو کو
2 تا عقده گشای دل مردم گردی چون شانه مشاطه سرانگشت تو کو
1 با نخل خوشی همیشه پیوند بزن می با دل شاد و جان خرسند بزن
2 گر بر تو زمانه یک دمی سخت گرفت دندان بجگر گذار و لبخند بزن
1 آنانکه کنند با دو صد طنازی دایم به مقدرات ایران بازی
2 ای کاش کنند وقت خود را مصرف یک لحظه به فابریک آدم سازی