1 تا بر سر حرص و آز خود پا زدهایم لبخند به دستگاه دنیا زدهایم
2 با کشتی طوفانی بشکسته خویش شادیم از آنکه دل به دریا زدهایم
1 گر طالع خفته را سحرخیز کنیم از آب رزان آتش دل تیز کنیم
2 یک چله نشسته گوشه میکده ای وز هر چه بغیر باده پرهیز کنیم
1 تنها نه منم غمین برای دل خویش کس نیست که نیست مبتلای دل خویش
2 آن را که تو شادکام می پنداری او داند و درد بی دوای دل خویش
1 ای توده عمل باهمم عالیه کن بگذشته گذشت صحبت از حالیه کن
2 گر علت ورشکستگی می خواهی چشمی بقرار بانک با مالیه کن
1 ای دوست به فکر جنگجوئی کم باش در صلح عمومی علم عالم باش
2 با هر که زنی لاف محبت یکروز مردانه و ثابت قدم و محکم باش
1 دنیا که سعادتش بود مال همه از چیست که نیست شامل حال همه
2 شهری که شرافتش برای جمعی است ای وای و دو صد وای بر احوال همه
1 ای دل شکن آتش به دل تنگ مزن بر شیشه ارباب وفا سنگ مزن
2 ای دوست بپشت گرمی دشمن خویش بیهوده بروی دوستان چنگ مزن
1 ما دایره کثرت و قلت هستیم ما آینه عزت و ذلت هستیم
2 تو در طلب حکومت مقتدری ما طالب اقتدار ملت هستیم
1 با زور و وبال تا وزارت کردی بس مال که از مالیه غارت کردی
2 صد خانه خراب کردی ای خانه خراب تا کاخ بلند خود عمارت کردی
1 عمری به هوس گرد جهان گردیدم از دشمن و دوست خوب و بد بشنیدم
2 سرمایه زندگی همین بود که من با دیده بسی ندیدنیها دیدم