تا چند ز آه سینه دل چاک شوم از فرخی یزدی رباعی 289
1. تا چند ز آه سینه دل چاک شوم
تا کی ز سرشک دیده غمناک شوم
1. تا چند ز آه سینه دل چاک شوم
تا کی ز سرشک دیده غمناک شوم
1. با دشمن و دوست گر شدی نرم چو موم
چون نقش نگین شوی مکن شرم چو موم
1. تا درس محبت تو آموختهایم
در خرمن عمر آتش افروختهایم
1. ما بیرق صلح کل برافرشتهایم
ما تخم تساوی به جهان کاشتهایم
1. از دست تو ما ساغر صهبا زدهایم
بر فرق فلک ز بیخودی پا زدهایم
1. تا بر سر حرص و آز خود پا زدهایم
لبخند به دستگاه دنیا زدهایم
1. عمریست که بر عاطفه مفتون شدهایم
از عالم کبر و کینه بیرون شدهایم
1. ما خاک به سر ز بیحسابی شدهایم
ما دربهدر از خانهخرابی شدهایم
1. آن روز که ره بشادی و غم بستیم
در بر رخ نامحرم و محرم بستیم
1. ما دایره کثرت و قلت هستیم
ما آینه عزت و ذلت هستیم
1. یک عمر چو باد دور دنیا گشتیم
چون موج هزار زیر و بالا گشتیم
1. آن روز که ما و دل ز مادر زادیم
دایم ز فشار درد و غم ناشادیم