1 آن شیخ که دم ز علم اخفش میزد با سادهرخان باده بیغش میزد
2 دیدم که برای دستمالی موهوم بیواسطه قیصریه آتش میزد
1 جمعی ز غنا صاحب افسر باشند یک دسته ز فقر خاک بر سر باشند
2 باید که بر این فزود از آن یک کاست تا هر دو برادر و برابر باشند
1 هر کس که در این زمانه با فرهنگ است با طالع برگشته خود در جنگ است
2 دلتنگی غنچه در چمن تنها نیست بر هر که نظر کنی چو من دلتنگ است
1 ای داد که شیوه من و دل زاریست فریاد که پیشه تو دل آزاریست
2 ایجاد وزیر و قاضی و شحنه شهر شه داند و من که بهر مردم داریست
1 ملت چو شراب بی خودی نوش کند یا پند معاندین خود گوش کند
2 هر عیب و هنر دید نمی آرد یاد هر خوب و بدی دید فراموش کند
1 اسرار سراچه کهن تازه نبود غوغای حیات غیر آوازه نبود
2 این جامه زندگی که خیاط ازل از بهر من و تو دوخت، اندازه نبود
1 قمری سخن از سرو چمن می گوید بلبل غم دل به گل چو من می گوید
2 این هر دو زبانشان یکی نیست بلی هر کس به زبان خود سخن می گوید
1 اکنون که چمن چو چتر کیکاوس است وز سبزه دمن چو خوابگاه طوس است
2 برخیز به بط کن می چون چشم خروس کز گل در و دشت چون پر طاوس است
1 آن اهل خطا که با خطاکار نمود با کار خطا شبهه در افکار نمود
2 بر رغم مدافعین بیگانه پرست آخر به خطای خویش اقرار نمود
1 آنانکه ز خون دو دست رنگین کردند آزادی حق خویش تأمین کردند
2 دارند در انظار ملل حق حیات آن قوم که انقلاب خونین کردند