یاران ز می غرور، مستی نکنید از فرخی یزدی رباعی 241
1. یاران ز می غرور، مستی نکنید
چون پای دهد دراز دستی نکنید
1. یاران ز می غرور، مستی نکنید
چون پای دهد دراز دستی نکنید
1. ای توده بی صدا خموشی نکنید
بر پرد دریده پرده پوشی نکنید
1. ای دوده جم قیام یکباره کنید
بیچارگی عموم را چاره کنید
1. قمری سخن از سرو چمن می گوید
بلبل غم دل به گل چو من می گوید
1. اسرار نهفته گر نگفتی بهتر
وین راز نگفته گر نهفتی بهتر
1. ای سست عقیده، سخت شادی دیگر
خرسند ز رأی اعتمادی دیگر
1. ای غافل نشناخته زنگی از حور
وز جهل نداده فرق ظلمت از نور
1. این خانه ویرانه که تا نفخه صور
چون جغد کند در آن نشیمن منصور
1. از بهر مجازات و مکافات وزیر
قانع نشوم به نفی و اثبات وزیر
1. ای مرد جوان، تجربه از پیر بگیر
در دست یلی قبضه شمشیر بگیر
1. صندوق دهن بسته درش چون شد باز
افکند میان این و آن غلغله باز
1. طوفان بشنو چو نی، نوای تبریز
وز دیده ببار خون برای تبریز