1 یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد ویرانه ما از ستم آباد نشد
2 دادند بسی به راه آزادی جان اما چه نتیجه ملت آزاد نشد
1 سرمایه اغنیا اگر کار کند با زحمت دست کارگر کار کند
2 جانم به فدای دست خون آلودی کز بهر سعادت بشر کار کند
1 درد هر چو ما کسی بدین ذلت نیست وین ذلت لایزال بیعلت نیست
2 هست از طرف ملت بی علم قصور تقصیر همین ز جانب دولت نیست
1 ما را همه از دو کون یک گوشه بس است در راه طلب عزم متین توشه بس است
2 از کشته روزگار و از خرمن دهر یک دانه کفایت است و یک خوشه بس است
1 گر سائس ملک با کیاست باشد دارای درایت و فراست باشد
2 مابین دو همسایه بباید ناچار مایل بتوازن سیاست باشد
1 چون پرده خون دامن رنگین من است چون رشته کوه بار سنگین من است
2 آنکس که ز دست غم نمی گردد شاد با بی سروپائی دل غمگین من است
1 در دهر کسی چو ما بدین ذلت نیست وین ذلت بی کرانه بیعلت نیست
2 دولت ز که جلب نفع سرمایه کند وقتی که ز فقر نامی از ملت نیست
1 تا چند به جور و ظلم تصمیم کنید در کیسه خویشتن زر و سیم کنید
2 هر منفعتی که حاصل مملکت است خوبست که عادلانه تقسیم کنید
1 اسرار نهفته گر نگفتی بهتر وین راز نگفته گر نهفتی بهتر
2 کز بهر زمامدار امروزی نیست سرمایهای از پوست کلفتی بهتر
1 عاقل که جز اقدام لزومی نکند غمناک دل غریب و بومی نکند
2 داند که حکومتی نگردد ثابت تا تکیه بر افکار عمومی نکند