اسرار سراچه کهن تازه نبود از فرخی یزدی رباعی 205
1. اسرار سراچه کهن تازه نبود
غوغای حیات غیر آوازه نبود
1. اسرار سراچه کهن تازه نبود
غوغای حیات غیر آوازه نبود
1. هر شر اگر از امور خیریه نبود
خون فقرا وجوه بریه نبود
1. بر دوره فترت اعتباری نبود
با مجلس پنجم افتخاری نبود
1. دیروز توانگری زر اندوخته بود
دوشینه بدهر آتش افروخته بود
1. دیشب که به پای دل مرا سلسله بود
از دست سر زلف تو ما را گله بود
1. روزی که دل غمزده را شادی بود
دل شادیم از پرتو آزادی بود
1. در کشور دیگران که بیداری بود
از علم چو سیل معرفت جاری بود
1. هر جا سخن از سیم و زر ناب رود
کی لرد طلا پرست در خواب رود
1. گر رشته سعی و کار پیوند شود
افکار عموم شاد و خرسند شود
1. گر درد و غم قدیم تجدید شود
یا دوره ارتجاع تمدید شود
1. دولت چو بفکر خویش تشکیل شود
ناچار نفوذ غیر تقلیل شود
1. گویند که کابینه چو تشکیل شود
بیداد به عدل و داد تبدیل شود