صد مرد چو شیر، عهد و پیمان از فرخی یزدی رباعی 157
1. صد مرد چو شیر، عهد و پیمان کردند
اعلان گرسنگی به زندان کردند
1. صد مرد چو شیر، عهد و پیمان کردند
اعلان گرسنگی به زندان کردند
1. افسوس که دشمنان دلم خون کردند
یاران کهن محنتم افزون کردند
1. آنانکه ز خون دو دست رنگین کردند
آزادی حق خویش تأمین کردند
1. هر رأی که با دادن سیم آوردند
آه دل مسکین و یتیم آوردند
1. آنانکه پریر با عدو یار شدند
دیروز به اغیار مددکار شدند
1. چون مرتجعین آلت نیرنگ شدند
آزادی و ارتجاع در جنگ شدند
1. ابناء جهان که زاده بوالبشرند
آن توده اصل زارع و کارگرند
1. آنانکه بپا بنای هستی دارند
بر مال وطن دراز دستی دارند
1. آنانکه تو را دو سال یکبار خرند
هر چند گران شوی بناچار خرند
1. این پول که صاحبان القاب خورند
خون دل ماست چون می ناب خورند
1. بر بام فلک بیرق کین برق زند
آشوب صلا بر ملل شرق زند
1. جمعی ز غنا صاحب افسر باشند
یک دسته ز فقر خاک بر سر باشند