یک دم دل ما غمزدگان شاد از فرخی یزدی رباعی 133
1. یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
1. یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
1. یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
1. هر خویش چو نقش در و دیوار نشد
از نقشه بیگانه خبردار نشد
1. شادم که دل خراب ترمیم نشد
در پیش امید و بیم تسلیم نشد
1. هر سر که بپای خم می سوده نشد
از دست غم زمانه آسوده نشد
1. یک دم دل من ز غصه آسوده نشد
وین عقده ناگشوده بگشوده نشد
1. از رأی شمیران غم دل افزون شد
وز جعبه شوم کن جگرها خون شد
1. دوشینه لوای صلح افراشته شد
در مزرع دل تخم صفا کاشته شد
1. ای کاش مرا ناطقه گویا میشد
یک لحظه دهان بستهام وا میشد
1. ای کاش که راز دل مبرهن میشد
مقصود و مرام ما معین میشد
1. روزی که شهید عشق قربانی شد
آغشته به خون مفخر ایرانی شد
1. این قوم که تا کشور ما تاختهاند
با رایت خودسری برافراختهاند