درد و غم خوبان جوان پیرم از فرخی یزدی رباعی 121
1. درد و غم خوبان جوان پیرم کرد
بد عهدی آسمان زمینگیرم کرد
1. درد و غم خوبان جوان پیرم کرد
بد عهدی آسمان زمینگیرم کرد
1. آن خودسر مرتجع که دلها خون کرد
پامال هوای نفس خود قانون کرد!
1. وستال پی دفاع دل یکدله کرد
پس پیش وزیر و شه ز طوفان گله کرد
1. آن شیخ که دم ز علم اخفش میزد
با سادهرخان باده بیغش میزد
1. گر سائس ملک با کیاست باشد
دارای درایت و فراست باشد
1. گر بر دل ما گرد ملالت باشد
آن گرد ملال از جهالت باشد
1. گفتی دل خون کرده عوض خواهد شد
از دیده سر آورده عوض خواهد شد
1. آخر دل من ز غصه خون خواهد شد
وز روزنه دیده برون خواهد شد
1. دانی که دل غمزده چون خواهد شد
پا تا بسر از دست تو خون خواهد شد
1. با خلق خدا شریک غم باید شد
سربار بدوش دوست کم باید شد
1. یا هم چو ضعیف منزوی باید شد
یا صاحب زور معنوی باید شد
1. در مسلک مالک ملکی سالک شد
از عشق به ملک آن ملک هالک شد