1 تن یافت برهنگی ز بی رختی ما دل تن بقضا داد ز جان سختی ما
2 چون دید غم و محنت ما را شب عید بگرفت عزای روز بدبختی ما
1 ای دوست برای دوست جان باید داد در راه محبت امتحان باید داد
2 تنها نبود شرط محبت گفتن یک مرتبه هم عمل نشان باید داد
1 آنانکه خطای خویش تکمیل کنند خواهند به ما فشار تحمیل کنند
2 ای وای به مجلسی که در آن وکلا از روی غرض «فرونت » تشکیل کنند
1 گویند که کابینه چو تشکیل شود بیداد به عدل و داد تبدیل شود
2 ما نیز همه به سهم خود منتظریم کاین وضع جگرخراش تعدیل شود
1 یا دوست دشمنند یا دشمن دوست از دست رها مکن چو من دامن دوست
2 پرهیز نما ز دوستانی که ز جهل گر خوار شوی چو خار در گلشن دوست
1 دولت چو بفکر خویش تشکیل شود ناچار نفوذ غیر تقلیل شود
2 با فکر خودی اگر نگردد تشکیل بر آن نظر خارجه تحمیل شود
1 در کشور دیگران که بیداری بود از علم چو سیل معرفت جاری بود
2 تعلیم عمومی و نظام اجباری این هر دو اصول مملکت داری بود
1 بس ناله جغد غم در این بوم آید نشگفت اگر فر هما شوم آید
2 یک لحظه اگر کسی کند باز دو گوش از چار طرف صدای مظلوم آید
1 ای داد که راه نفسی پیدا نیست راه نفسی بهر کسی پیدا نیست
2 شهریست پر از ناله و فریاد و فغان فریاد که فریادرسی پیدا نیست
1 کابینه ما اگرچه بیتصمیم است معبود شما به دشمنان تسلیم است
2 از خادم حال گر امیدی نبود از خائن آینده هزاران بیم است