1 بزرگوار جهان ، شمس دین ، بزرگ کریم تویی ، که هست بتو بیضهٔ هدی محروس
2 رفیع قدر ترا آفتاب برده سبق عریض جاه تو بر روزگار کرده فسوس
3 بیک نظر تو ببینی هزار علم دقیق بیک صفت تو ببخشی هزار گنج عروس
4 مکارم تو کند مرده را همی زنده مکارم تو به آمد ز طب جالینوس
1 صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش
2 میر زنگی حبش ، آنکه حسامش کردست روز اعدا بسیاهی چو رخ زنگ و حبش
3 شیر مردی ، که چو بیرون کند از ترکش تیر تیر خود را کند از دیدهٔ شیران ترکش
4 همچو مومست بر شدت باسش آهن همچو آبست بر شعلهٔ تیغش آتش
1 گزیده شمس دین ای از نهیبت شده حال بداندیشان مشوش
2 کشیده بر سرت تأیید سایه فگنده بر درت اقبال مفرش
3 بدست باس تو چون موم آهن بپیش خشم تو چون آب آتش
4 شده منقاد تو ایام توسن شده مامور تو گردون سرکش
1 از خدمت مخلوق باز کش ای نفس عنا کش ، عنان خویش
2 تا سیر شوی تو ز نان او سیر آمده باشی ز جان خویش
1 شمس دین ، کدخدای خاص ملک ای درت کعبهٔ عوام و خواص
2 رأی تو گنج عقل را گنجور طبع تو بحر فضل را غواص
3 چرخ در خمت تو با رغبت دهر در طاعت تو با اخلاص
4 کان و دریا حسود دست تواند آری «القاص لایحب القاص»
1 شمس الدین ای ز فیض مکرمتت شده اطراف دشت همچو ریاض
2 تویی از روی قدر آن جوهر که ترا هست نه فلک اعراض
3 چشم حق را ز خط تست سواد روی دین را ز رأی تست بیاض
4 کرده اعراض طبع تو زان قوم که وقیعت کنند در اعراض
1 ایا ثنای تو بر جملهٔ خلایق فرض کم از بزرگی تو آسمان بطول و بعرض
2 تو شمس دینی و بر شمس آسمان گشتست نماز بردن سوی در رفیع تو فرض
3 امید رزق ز دیوان جود تو دارد هر آنکسی که دهد لشگر امانی عرض
4 ز سیر هفت ستاره ، ز دور هفت فلک چو تو نیاید یک تن علی بسیط الارض
1 ای شمس دین ، نظام معالی ، جمال ملک ای زیر پای قدر تو گردون شده بساط
2 طبع تراست از ستم و بخل اجتناب رأی تراست با کرم و عدل اختلاط
3 حساد از خلاف تو در قبصهٔ عنا احباب از وفاق تو در روضهٔ نشاط
4 بر آسمان ز هیبت رأی تو آفتاب لرزان رود چو مرد گنه کار بر صراط
1 اجل شمس دین ، ای بچشم عنایت شده حال آزادگان را ملاحظ
2 نه ایام را جز شعار تو زینت نه اسلام را جز جوار تو حافظ
3 بر جود تو ما حضر جود حاتم بر فضل تو مختصر فضل جاحظ
4 عدو را پیام تو شر الصواعق ولی را کلام تو خیر المواعظ
1 دیار بلخ چون مصرست خرم بمجدالدین نجیب الملک یوسف
2 خداوندی ، مه خصمش را ز نیکی نصیبی نیست جز رنج و تأسف
3 بزرگی را بجاه او تفاخر بزرگان را بمدح او تشرف
4 بود انجاز عدلش بی تعلل بود انعام دستش بی تکلف