1 شمس دین ، ای ترا بهر نفسی در جان کهن سعادت نو
2 ای زبانها بمدحت تو روان وی روانها بطاعت تو گرو
3 بر گذشته موافق تو زچرخ در فتاده مخالف تو بگو
4 تا بود راحت از شنیدن مدح جز همه مدح مادحان مشنو
1 ای گشته کار خلق مفوض برای تو اقبال آفریده شده از برای تو
2 ماوی گه اکابر عالم بکوی تو منزلگه افاضل گیتی سرای تو
3 بهرامشاه را اکرا بود مرد حرب(!) صد بار هست چون اکرا کند رأی تو(!)
4 لیکن بشرق و غرب نباشد ترا رضا مانند تاج دولت ... همه ورای تو (!)
1 ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو
2 ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو
3 تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای چوگان هیچ کس نربودست گوی تو
4 هفت اختر و دوازده برج و چهار طبع در جاه کمترند ز یک تار موی تو
1 صدرا ، وزارت از تو جمالی گرفت نو دیوان بمنصب تو جلالی گرفت نو
2 کار ممالک از پس نقصان بی قیاس از نوک خامهٔ تو کمالی گرفت نو
3 هر مفسلی ، که بود در اطراف شرق و غرب از فیض بخشش تو نوالی گرفت نو
4 از بعد چشم زخم فراوان ، که اوفتاد خسرو بروزگار تو فالی گرفت نو
1 احوال بنده باز نظامی گرفت نو اسباب عیش بنده قوامی گرفت نو
2 بی صیت و نام بود وز عدل خدایگان صیتی گرفت تازه و نامی گرفت نو
3 بخت نفور گشته باقبال سنجری نزدیک بنده و سامی گرفت نو
4 اینک ز بهر کشتن اعدای دولتت نده بدست قهر حسامی گرفت نو
1 زهی ! قصر خوارزمشاهی ، که دولت ندارد مگر سوی او رخ نهاده
2 ز سقفش ستاره بعبرت بمانده ز وهمش زمانه بحیرت فتاده
3 چو او چشم گردون بخوبی ندیده چو او دست گیتی بخوشی نداده
4 هزاران صف از لهو در وی کشیده هزاران در از خلد در وی گشاده
1 ای رافع علا ، ز وفات توام غمیست کان غم نگشت خواهد هرگز گذارده
2 صد بار گر ببارم از دیده خون دل یک حق نعمت تو نگردد گزارده
1 شمس دین ، ای خدمت درگاه تو بر همه آزادگان فرخ شده
2 از مهمات هدی امر ترا سمع و طاعت از هدی پاسخ شده
3 در عری گاه سپهر خدعه گر بدسگالت خسته یا شهرخ شده
1 ای همه عاقلان بطوع و بطبع سوی خاک در تو پوینده
2 ای همه فاضلان بنظم و بنثر مدحت مجلس تو گوینده
3 چون نسیم شمایل تو نیافت در خوشی هیچ حس بوینده
4 نیست در روضهٔ معالی تو جز گل مکرمات روینده
1 ای شاه ، بی سفینهٔ جود تو مانده ام از چشم و دل در آتش و توفان صاعقه
2 دیدستم از مفارقت صدر تو همانک بیند تن از مفارقت نفس ناطقه