1 خدایگانا ، آنی که دشمنان ترا دریده نیزه و تیر تو سینه و حدقه
2 نجاح تو بمعالی هزار چون جراح رباح تو ببزرگی هزار چون صدقه
3 منم ، که رقت احوال من بدان درجه است که مانده ام متحیر در انده نفقه
4 طمع بریده ام از جامگی ، از آن امروز مرا نکایت دشمن فگند ازان طبقه
1 جمال دولت حری ، بافضل شد اندر خاتم حری نگینه
2 بپیش رأی او خورشید تابان بود چون پیش یاقوت آبگینه
3 فلک با نیک خواه او بمهرست چنان با بدسگال او بکینه
4 بجاه او مکرم گشت خوارزم چنان کز جاه پیغمبر مدینه
1 اجل فخر دین ، ای کریم جهان ترا داد یزدان همه جاه هستی
2 بفضل و کرم دست گیرم ، که در غم مرا کشت اندیشهٔ تنگ دستی
3 بود هیچ آیا که ما خادمان را شراب سخای تو آرد بمستی ؟
4 بیک جذبهٔ مکرمت بخت ما را ببالا رساند کف تو ز پستی ؟
1 ای یگانه جمال دولت و دین دلم از هجر خویش خستستی
2 روی آورده ای بعیش و مرا پشت بی روی خود شکستستی
3 در میان ریاض همچو بهشت با سمن ساعدان نشستستی
4 دست عشرت گشاده ای و ببند پای احداث چرخ بستستی
1 از دل راد او رود رادی زان دل راد دارم آزادی
2 زردی از رخ ز دودش آن دل راد ای دل راد ، داد او دادی
3 درد دارد ز زار دل زارش ای دل راد ، داد او دادی
1 در هنر ، ای حمید دین رسول همچو صدر نژاد عبادی
2 جاهت افروختست هر محفل ذکرت آراستست هر نادی
3 مایهٔ صد هزار محمدتی در خور صد هزار احمادی
4 خایفان را بتقویت عونی جایعان را بمردمی زادی
1 ز آن روز که گفتی : پس ازین جور کنم کم بسیار بیفزودی و کم هیچ نکردی
2 گفتم : نکنم با تو وفا ، ترک کنی ، زانک هر چیز که گفتی : نکنم ، هیچ نکردی
3 گفتی : چو بمیری بسر خاک تو آیم آن نیز بکردیم و تو هم هیچ نکردی
1 من نگویم : بابر مانندی که نکو ناید از خردمندی
2 او همی بخشد و همی گرید تو همی بخشی و همی خندی
1 ای گرانمایه تربت میمون ای مکان امیر مسعودی
2 تازه بادی چو خلد عدن ، که تو خوابگاه شجاعت و جودی
3 از بقاع زمین نه ای ، که بدو از ریاض بهشت معدودی
1 بر بدایع نظم تو ، ای فریدالدین طویله های گهر را نماند مقداری
2 نه باغ طبع ترا هست جز ادب شجری نه شاخ لفظ ترا هست جز هنر باری
3 بگرد تو نرسند اهل نظم و نثر امروز و گر چه جهد و تکلیف کنند بسیاری
4 بشعر یار خودم خوانده ای و لیک بفضل ترا ندانم اندر همه جهان یاری