1 مهی ، کندر سمرقند از لب او نبات مصر را جان می فزاید
2 اگر طوطی طبع جان فزاید بشاخ شکر نابش گراید
3 بشولد مر طبق را بر طریقی که در تک آنچه باشد بر سر آید
4 پس آنگه بر سر شاخ فراغت بهر لحنی ، که خواهی ، می سراید
1 خدایگانا ، رنج فراق مجلس تو دراز گشت ، مرین را نهایتی باید
2 ز بارگاه تو دوری عقوبتیست بزرگ درین مقابله آخر جنایتی باید
1 هرگز آن راحتم نخواهد شد کان نگار از خمار مینالید
2 خفته در روی و چاکری مشفق پشت او را بناز می مالید
3 کیر اندر میان شلوارم پیرهن پیرهن همی پالید
1 دانی ، شها ، که دور فلک در هزار سال چون من یگانه ای ننماید بصد هنر
2 گر زیر دست هر کس و ناکس نشانیم اینجا دقیقه ایست ، شناسم من این قدر
3 بحرست مجلس تو و در بحر بی خلاف لؤلؤ بزیر باشد و خاشاک برزبر
1 راز تو با خدای سخت نکوست زین قبل هست کار خصم تو زار
2 رأی عالیت را بحل و بعقل هست تأیید آسمانی یار
3 راغ و باغ مخالف جاهت تیره چون چاه و موحشست چو غار
4 رام شد آسمان بمهر ترا هست با دشمنت بکینه چو مار
1 سوار فضلی ای نجم دین و می سازد زمانه ساعد جاه ترا ز فخر سوار
2 یسار برده فراوان یمین مادح تو از آن گزیده یمین و از آن خجسته یسار
3 نگار یافته از خط تو صحیفه عقل وزان نگار خجل گشته خط و خد نگار
4 کنار عاطفت تست مأمن فضلا که هیچ وقت نگیرند از آن کنار کنار
1 ایا خوب سیرت وزیری ، که ملک ندیدست مانندهٔ تو وزیر
2 عراقی بنام و بود با سخات خراج عراق و خراسان حقیر
3 مطیع مثالت وضیع و شریف غلام جنابت صغیر و کبیر
4 بدست هوای تو دلها رهین بدام وفای تو جانه اسیر
1 چاکران تو گه رزم چو خیاطانند گر چه خیاط نیند ، ای ملک کشور گیر
2 بگز نیزه قد خصم تو می پیمایند تا ببرند بشمشیر و بدوزند بتیر
1 ای فخر عصر، مؤتمن دین ، امین ملک در دل ترا ز آتش انده مباد سوز
2 با سور و پا سروری و تا هست روزگار بی سور و بی سرور مبادات هیچ روز
3 مجروح باد سینهٔ پر کینهٔ عدوت از رمح سینه دوز وز شمشیر کینه توز
4 گه در کف تو بادهٔ گل رنگ جان فزا گه در بر تو کودک مهر وی دل فروز
1 دو عمر آورد پیدا روزگار هر دو را نام پدر عبدالعزیز
2 آن عمر را عدل بود آیین و رسم این عمر را عدل هست و علم نیز
3 آن عمر مر ظالمان را کرد قهر این عمر مر سایلان را داد چیز
4 آن عمر تا اندر آن عالم بود این عمر بادا درین عالم عزیز