زان زلف بیقرار از رشیدالدین وطواط قصیده 94
1. زان زلف بیقرار دلم گشت بیقرار
زان چشم پر خمار سرم گشت پر خمار
...
1. زان زلف بیقرار دلم گشت بیقرار
زان چشم پر خمار سرم گشت پر خمار
...
1. زهی! خطهٔ ملک را شهریار
خهی! از تو بنیاد دین استوار
...
1. قرار از دل من ربود آن نگار
بدان عنبرین طرهٔ بی قرار
...
1. مظلم شبی دراز از طرهٔ نگار
گشته سیه زمان و شده تیر روزگار
...
1. منت خدای را، که باقبال شهریار
شد رکن ملک و قاعدهٔ ملت استوار
...
1. همه کار گیتی بود برقرار
چو با دین و دانش بود شهریار
...
1. بس بلندا! که شد ز گردون پست
بس عزیز که شد ز گیتی خوار
...
1. ای در مصاف رستم دستان روزگار
با باس تو هدر شده دستان روزگار
...
1. صابر، ای طبع تو جهان هنر
وی بتو تازه بوستان هنر
...
1. ای بتو رایت هدی منصور
وی مقامات ملک تو مشهور
...
1. جهان سرای غرورست، نی سرای سرور
طمع مدار سرور اندرین سرای غرور
...