1 منت خدای را، که باقبال شهریار شد رکن ملک و قاعدهٔ ملت استوار
2 خوارزمشاه عالم عادل ، که در جهان ناورد گشت چرخ چنو هیچ شهریار
3 خورشید خسروان ملک اتسز ، که کردهاش فهرست آسمان شد و تاریخ روزگار
4 آن صورت جلالت و آن جوهر شرف آن عنصر سیادت و آن مفخر تبار
1 همه کار گیتی بود برقرار چو با دین و دانش بود شهریار
2 بعدلست هر سلطنت را ثبات بعلمست هر مملکت را مدار
3 جهان را بعدل و هدی را بعلم بود حسن حال و بود نظم کار
4 هر آن کس که در دست فرمان او زمام خلایق دهد کردگار
1 بس بلندا! که شد ز گردون پست بس عزیز که شد ز گیتی خوار
2 محنت چرخ را که دیده قیاس؟ ستم دهر را که دید شمار
3 نیست از چرخ ایمنی، پنهان نیست در دهر مردمی، زنهار!
4 آن یکی تا کسیست بس زراق وین دگر سفله ایست بس مکار
1 ای در مصاف رستم دستان روزگار با باس تو هدر شده دستان روزگار
2 مقهور دستبرد تو اجرام آسمان مجبور پای بند تو ارکان روزگار
3 پیش براق و هم تو هنگام کر و فر تنگ آمده مسافت میدان روزگار
4 نقل عطیت تو شکسته بگاه وزن درهم عمود و کفهٔ میزان روزگار
1 صابر، ای طبع تو جهان هنر وی بتو تازه بوستان هنر
2 ظاهرت صاحب ردای سداد باطنت مالک عنان هنر
3 هر زمان خامهٔ تو در دو زبان عقل را گشته ترجمان هنر
4 در اصابت نجسته هیچ خدنگ به ز نظم تو از کمان هنر
1 ای بتو رایت هدی منصور وی مقامات ملک تو مشهور
2 در جهان حکم های تو نافذ در هدی سعی های تو مشکور
3 خرمی را هوای تو توقیع بی غمی را رضای تو منشور
4 دولتت را غالی و جهان را مغلوب همتت قاهر و فلک مقهور
1 جهان سرای غرورست، نی سرای سرور طمع مدار سرور اندرین سرای غرور
2 بعاقبت بحسام هوان شود مجروح دلی که او بحطام جهان شود مسرور
3 فساد دین همه از جمع خواسته است و ترا همیشه همت بر جمع خواسته مقصور
4 ز حال عقبی چون گمرهان مشو غافل بمال دنیا چون ابلهان مشو مغرور
1 زهی بجود تو ایام مکرمت مشهور خهی بسعی تو اعلام محمدت معمور
2 بهر بلاد علامات عدل تو پیدا بهر دیار مقامات تو مشهور
3 ستاره قدر بلند ترا شده بنده زمانه صدر بزرگ ترا شده مأمور
4 ببارگاه تو درصف بندگان قیصر بپایگاه تو در جمع چاکران فغفور
1 ای بتو چشم مکرمات قریر قدر تو بر فلک نهاده سریر
2 آفتاب جلالتی و ترا نیست مانند آفتاب نظیر
3 چاکر طبع تست بحر محیط بندهٔ دست ترا ابر مطیر
4 چرخ را بر ارادت تو مدار ماه را بر اشارت تو مسیر