1 چون بر وزد بچهرهٔ تو ، ای نگار ، باد گردد ز نقش چهرهٔ تو پرنگار باد
2 هستم غلام باد ، که هر صبح دم مرا آرد نسیم طرهٔ تو ، ای نگار ، باد
3 هر روز بامداد ز آسیب زلف تو گردد عیبر بیز و شود مشکبار باد
4 در خدمت دو زلف و دو رخسار تو شدست مقبل ترین خلق درین روزگار باد
1 خسروا ، چون تو آسمان نارد خدمت و زمانه بگزارد
2 باد را هیبت تو بر بندد کوه را حملهٔ تو بردارد
3 پای تو فروش محمدت سپرد دس تو تخم مکرمت کارد
4 روز هیجا ز سر کشان تیغت هیچ کس را بکس بنگذارد
1 شاها، به پایگاه تو کیوان نمیرسد در ساحت تو گنبد گردان نمیرسد
2 جایی رسیدهای به عالی و مرتبت کآنجا به جَهْدْ فکرت انسان نمیرسد
3 آن میرسد به روضهٔ آمال از کفت کز ابهر نوبهار به بستان نمیرسد
4 جز امر تو به مشرق و مغرب نمیرود جز حکم تو به تازی و دهقان نمیرسد
1 چمن باغ پر ثریا شد خار و خارا عقیق و مینا شد
2 پیر گشته شد جهان ، ز سعی بهار بنگر از سر چگونه برنا شد ؟
3 باغ خرم نبود ، خرم گشت زاغ زیبا شد
4 این یکی چون سپهر اعظم گشت و آن یکی چون بهشت اعلا شد
1 لوای دولت و ملت کنون مظفر شد که پادشاه جهان ابوالمظفر شد
2 خدایگان بشر، شاه شیر دل، اتسز که باس او را شیر فلک مسخر شد
3 ز بیقراری سر تیغ پسر صواعق او همه ممالک گیتی برو مقرر شد
4 شدست ملک سکندر نصیب شاه جهان مگر که شاه جهان وارث سکندر شد
1 چون علاء دولت و دین دروغا خنجر کشد رایت اعزاز حق بر گنبد اخضر کشد
2 تا بود زین سان هلاک خسم او، از آفتاب هم سپر گیرد بکف گردون و هم خنجر کشد
3 دهر کی یارد که در راه خلافش پا نهد؟ چرخ کی یارد که از خط وفاقش سر کشد
4 دست او گنج از برای دین پیغمبر دهد تیغ او رنج از برای دین پیغمبر کشد
1 ای بعزم تو فتح را پیوند پست با همت تو چرخ بلند
2 خان عادل تویی و از عدلت هست چون خلد عدن خطبه چند
3 دین حق را کمالی و مرساد بکمال تو از زوال گزند
4 از تو بر فرق نیک خواهان تاج و زتو بر پای بدسگالان بند
1 ای تو بر آزادگان عصر خداوند گیتی هرگز نزاد مثل تو فرزند
2 یک سخن مایه هزار سخن سنج یک هنرت زیور هزار هنرمند
3 هست فلک را بوفق رأی تو پیمان هست جهان را به خاک پای تو سوگند
4 دست مواقف ز اصطناع تو پر در پای مخالف ز انتقام تو در بند
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
3 از چشم من جمال دو رخسار یار رفت وندر دلم خیال دو رخسار یار ماند
4 بودی مرا قرار دل از دیدن رخش او رفت وبی رخش دل من بی قرار ماند