1 جانا ، رهی ز مهر تو بردل رقم زدست مردانه وار در صف عشقت قدم زدست
2 بر جان ز حادث زمانه رقم زدند آنرا که او ز عشق تو بر دل رقم زدست
3 بس دل که در رکاب تو دست متابعت اندر دوال گوشهٔ فتراک غم زدست
4 چشم ز هجرت ، ای بقم از روی تو خجل بر برگ زعفران من آبقم زدست
1 ای آنکه حضرت تو بقدر آسمان شدست وز حادثات صدر تو ما را امان شدست
2 با رأی پیر و بخت جوانی و عدل تو از جور چرخ حافظ پیر و جوان شدست
3 حکم تو پیشوای شهور و سنین شدست امر تو رهنمای زمین و زمان شدست
4 تا تیر بر کمان شجاعت نهادهای از تو عدو جهنده چو تیر از کمان شدست
1 ای آنکه روزگار بطبعت مسخرست عزم تو باقضای سمایی برابرست
2 جاوید باد ، تاکه در ایام ملک تو از خبث کافری همه عالم مطهرست
3 کشته ترا صمیم بیابان قرار گاه از بهر عون دین خدا و پیمبرست
4 تو در میان بیشه و در حفظ تیغ تو چندین هزار مسجد ومحراب و منبرست
1 خدایگانا ، تیغ تو صورت ظفرست دل کریم تو گنج بدایع هنرست
2 فضایل تو بجسم خرد درون جانست شمایل تو بچشم کرم درون بصرست
3 کف تو کان مکارم شدست در گیتی که دیده هرگز کانی که آفت گهرست؟
4 بجاه تست همه عز طینت آدم شجر عزیز برای منافع ثمرست
1 شها ، قدر تو از فلک برترست ستاره جناب ترا چاکرست
2 تویی شاه عالم، و لیکن بعلم نهاد تو خود عالمی دیگرست
3 حسامی تو در دفع یاجوج مرگ جهان را به از سد اسکندرست
4 تو آن جوهری در معالی و مجد که نه چرخ اعراض آن جوهرست
1 نه رخست آن ، که زهره و قمرست نه لبست آن ، که سر بسر لشکرست
2 نیست درصد هزار سوسن و گل آن طراوت که اندران پسر ست
3 خانه او زحسن طلعت او نیست خانه، که جنتی دیگر ست
4 او قبا پوشد و کمر بندد وز قبا و کمر مرا اثرست
1 آنی ، که حشمت تو در ایام ظاهرست ذات تو از عیوب چو نام تو طاهرست
2 فرخنده رعایت شرف تو بهر مکان چون آیت بنوت جد تو ظاهرست
3 از کف باذل تو قوام مکارمست و ز جاه کامل تو نظام مفاخرست
4 بر چرخ محمدت هنر تو کواکبست و زکان مکرمت اثر تو جواهرست
1 رایت شرع و ملک منصورست آیت علم عدل مشهورست
2 بخداوند خسروان خاقان که جهانش مطیع و مأمورست
3 ارسلان خان، کمال دین محمود که بدو قصر حمد معمورست
4 شهریاری، که ذات فرخ او بمساعی خیر مشکورست
1 خوارزمشاه بر همه شاهان مقدمست اسباب خسروی همه او را مسلمست
2 صدر جریدهٔ همه ابنای دولتست بیت قصیدهٔ همه اعقاب آدمست
3 از جاه او قوام قوانین ملتست وز عدل او نظام اقالیم عالمست
4 آشفتهٔ حوادث و مجروح چرخ را فیض و عطای او همه دارو مرهمست
1 فدای بلخ دل من،که روضهٔ ارمست حریم او بامان همچو بیضهٔ حرمست
2 همه سعادت بلخ و همه سلامت او که بیضهٔ حرمست و چو روضهٔ ارمست
3 نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم پر از جواهر مجد و کواکب حرمست
4 چنین مواخر آن خطه را بسیست و لیک همه بجنب وجود ضیاء دین عدمست