1 ای از رخت فگنده سپر ماه و آفتاب طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب
2 زان جا که راستیست ندارند در جهان پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب
3 بندند، گردهی تو اجازت ، چو بندگان در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب
4 از زلف تو ربوده نشان مشک و غالیه وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب
1 جانا فکنده ام ز غم تو سپر بر آب وز اشک دیده ساختهام مستقر در آب
2 آتش علم گرفت مرا در میان دل تا من فگندم از غم عشقت سپر بر آب
3 من در میان آتش و این نادره نگر : کز چشم من رسیده بهر هفت کشور آب
4 بی خواب مانده ام ، که گرفتست در غمت از دیدگان مرا همه بالین و بستر آب
1 تویی که تیغ ترا شد مسخر آتش و آب فگند هیبت تو زلزله در آتش و آب
2 چه باک از آتش و آبت ؟ که چون خلیل و کلیم ترا شدند مطیع و مسخر آتش و آب
3 حسام تست ، که اندر مواقف پیکار رسد ز پیکر او برد و پیکر آتش و آب
4 ز کین و مهر تو گشته محقق اندوه و لهو ز خشم و عفو تو گشته مقرر آتش و آب
1 تویی که خنجر تو شد مکان آتش و آب زبان رمح تو شد ترجمان آتش و آب
2 بدست خشم تو و عفو تو سپرد فلک بوقت جفوت و صفوت عنان آتش و آب
3 رواق حشمت تو بربر سپهر و نجوم نطاق خدمت تو بر میان آتش و آب
4 ز تف سینه و اشک دیده ماند ستند مخالفان تو اندر میان آتش و آب
1 ایا ز غایت خوبی چو یوسف یعقوب سپاه عشق تو شد غالب و دلم مغلوب
2 تویی بمصر نکویی امیر چون یوسف منم بخانهٔ احزان اسیر چون یعقوب
3 دلم همیشه هوای ترا بود طالب کدام دل که هوای تو نیستش مطلوب ؟
4 کنی هزار جفا بردلم بیک ساعت ز روی خوب نباشد چنین جفاها خوب
1 ای از خزاین کرمت خلق را نصیب در کشف مشکلات جهان رأی تو مصیب
2 از فیض جود تو همه آفاق را نصاب وز نور عدل تو همه اسلام را نصیب
3 عون تو را عیان هدی را شده مجیر جود تو داعیان امل را شده مجیب
4 مأخوذ فتنه را شده توقیع تو خلاص بیمار فاقه را شده انعام تو طبیب
1 ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست هرگز مباد در جاه تو شکست
2 تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست
3 معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی قومی برین امید شدند را آدمی پرست
4 دشمن اگر به حیله کند با تو همبری دانند عاقلان جهان لعل را ز بست
1 تویی، شها، که جهان را به جاه تو طربست اعطای کف تو ارزاق خلق را سببست
2 جهان ز جاه رفیع تو همچو جنت شد اگر طرب کند امروز، موسم طربست
3 حسام تست بصورت چو آفتاب ولیک ز بیم ضربت او روز دشمنان چو شبست
4 ز مهر و قهر تو جان و دل ولی و عدوت خزانهٔ طربست و نشانهٔ لعبست
1 مظفرا، ملکا، روزگار چاکر تست فلک متابع تست و جهان مسخر تست
2 بلند کردن شرع از رسوم رایت تست خراب کردن شرک از خصال خنجر تست
3 حدیقهٔ حسنات و صحیفهٔ برکات گزیده مخبرست و ستوده منظر تست
4 کجا نفایس علمست، جمله در دل تست کجا عرایس فضلست، جمله در بر تست
1 شاها! زمان مجد و معالی زمان تست ملک زمان و ملک زمین جمله ز آن تست
2 هر سو که تو عنان کشی ، ای شاه بی شریک تأیید کردگار شریک عنان تست
3 پیر و جوان مسخر امر ، تو گشته اند تا رأی پیر مادر بخت جوان تست
4 آن لفظ دولتی تو، که بر دشمنان خلق هر لحظهای زبان ظفر ترجمان تست