1 ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
2 بندگی کرده عقیق یمن و در عدن شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا
3 صبح دم جامه چو در سرفگنی نشناسند خلق از مطلع خورشید گریبان ترا
4 بوستانیست همه پر گل و ریحان رویت هیچ آفت نرسد مرسادا گل و ریحان ترا!
1 اسباب معالی بکرم کرد مرتب و احساب بزرگی بمنن کرد مهذب
2 پیرایهٔ اسلام ، ابوالفتح محمد آن نزد شهنشاه جهان خاص و مقرب
3 صدری که برافروخت جهان را هنر او چون شمس و بدین روی بشمسست ملقب
4 رایش همه مجدست و بدان مجدنه مغرور فعلش همه خیرست بدان خیر نه معجب
1 ای تاج دین تازی و ای سید عرب ای خدمت جناب تو اقبال را سبب
2 ای بوالغنایمی، که ترا از غنایمست بخشودن خلایق و بخشیدن ذهب
3 ای رافعی، که ساعد و بازوی تو شدست هنگام حرب رافع اعلام دین رب
4 هست از فضایل تو همه نازش عجم چونان که از قبایل تو نازش عرب
1 تا کی کند حوادث گیتی مرا طلب ؟ کز دست آن طلب شدم آواره طرب
2 من با عزیمت هرب و فتنه از قفا من با هزیمت ضرر و چرخ در طلب
3 گه مالدم بعربدها دهر بوالفضول گه بنددم بشعبدها چرخ بوالعجب
4 هر جا که من روم عقب من رود عقاب هر جا که من بوم تبع من بود تعب
1 سپهر ملک عجم ، آفتاب دین عرب بلند نام و نشان و بزرگ اصل و نصب
2 کمال دین هدی ، قطب ملک و دین محمود که هست چرخ شرف را جمال او کوکب
3 جمال دودهٔ خوارزمشاه ، آنکه ربود ز سرکشان زمانه بدست فخر قصب
4 همه خلاصهٔ مجد و بمجد نامغرور همه حقیقت فضل و بفضل نا معجب
1 ایا برنده باحباب قصهٔ احباب ابا دهنده باصحاب نامهٔ اصحاب
2 بیک دگر تو رسانی ز عاشق و معشوق دقیقهای سؤال و لطیفهای جواب
3 تراست صفوت عقل شریف و روح لطیف تراست رفت روز وصال و عهد شباب
4 بدست لطف گشایی بسان جلوه گران سپیده دم ز رخ لعبتان باغ نقاب
1 ای ترا جاه قباد و حشمت افراسیاب پیش تیغ عزم تو منسوخ تیغ آفتاب
2 در کمال تو غلط کردم، که هر فرمان بریت هست با جاه قباد و حشمت افراسیاب
3 با جلال قدر تو نازل بود قدر فلک با کمال جود تو باطل بود جود سحاب
4 حضرت والای تو اصحاب حاجت را مآل مجلس میمون تو ارباب دانش را مآب
1 ای در کف عزیمت تو خنجر چو آب جان عدو سؤال حسام ترا جواب
2 بحریست خاطر تو پر از گوهر هنر چرخیست فکرت تو پر از اختر صواب
3 پیرایهٔ روان شده مهر تو، چون خرد پیرایهٔ روان شده یاد تو، چون شراب
4 ایام بی طراوت اقبال تو دژم آفاق بی عمارت انصاف تو خراب
1 زین سینهٔ پر آتش و زین دیدهٔ پر آب دردا ! که گشت قاعدهٔ عمر من خراب
2 از بیم غرق و حرق نیابد مرا همی در سینه هیچ شادی و در دیده هیچ خواب
3 زردست چهرهٔ من و از شرم دشمنان هر شب کنم بخون جگر چهره را خضاب
4 گردون دهد زسفرهٔ حسرت مرا طعام گیتی دهد زساغر محنت مرا شهاب