1 ای بملک تو زینت ایام وی ز تیغ تو نصرة اسلام
2 بندهٔ حل و عقد تو فلک سخرهٔ امر و نهی تو ایام
3 دل پاک تو مجمع دانش کف راد تو منبع انعام
4 عقل بی قوت دهای توست فضل بی آتش ذکای تو خام
1 چه حیله سازم ؟ کز من گسست یار سلام چه چاره ورزم ؟ کز من برید دوست پیام
2 گرفت دامن من هجر ، نابرآورده هنوز سر ز گریبان وصل دوست تمام
3 بریده گشت و گسسته دل از برم ، تا دوست بریده کرد پیام و گسسته کرد سلام
4 چو زر پخته شد از تف سینه چهرهٔ من ز دست فرقت آن سینهٔ چو نقرهٔ خام
1 اگر عنایت خسرو بود چنان گردم که بر خزاین اقبال قهرمان گردم
2 جواهر ادیب و فضل را ز طبع و ز دل بوقت نظم و گه نثر بحر و کان گردم
3 چنان نمایم در نظم دستبرد سخن که در بسیطهٔ آفاق داستان گردم
4 چون در کشند سر از خوف امتحان فضلا بمعرکه سپر تیر امتحان گردم
1 ای کفت بحر ایادی و دلت کان علوم در معلی ز تو آموخته افلاک رسوم
2 گشته از کف تو آثار مسایی مشهود شده از طبع تو اسرار حقایق معلوم
3 در کف حاسد تو سوسن آزاده چو خس در کف ناصح تو آهن فولاد چو موم
4 نیست با وجود تو در گرد جهان یک مسکین نیست با عدل تو در روی زمین یک مظلوم
1 تویی که دل بتو کردند عاشقان تسلیم سلیم باشد ، اگر جان بتو دهند ، سلیم
2 یکی منم ، که اگر صد هزار جان بودم بجان تو که کنم جمله را بتو تسلیم
3 ز طلعت تو بخورشید داده اند فروغ ز طرهٔ تو بفردوی برده اند نسیم
4 تراست حشمت جم در میان جمال که زلف تست چو جیم و دهان تست چو میم
1 خلاف یافت زمین و زمان ز دست فتن بپادشاه زمین و بشهریار زمن
2 علاء دولت خوارزمشاه فتنه نشان که شد نهفته در ایام او نشان فتن
3 ابوالمظفر ، اتسز که همت عالیش بر آسمان کشد از روی مفخرت دامن
4 شده حمایت او فرق شرع را مغفر شده سیاست او شخص ملک را جوشن
1 هوا تیره است، آن بهتر که گیری بادهٔ روشن ز دست لعبت مهروی مشکین موی سیمین تن
2 شده انواع نزهت را لب نوشین او موضع شده اسباب عشرت را رخ رنگین او معدن
3 رخش چون ارغوان، لکن برو پیدا شده سنبل برش چون پرنیان ، لیکن در آن پیدا شده آهن
4 بشرط سنت بهمن بباید ساختن جشنی ز رخسار چنین معشوق ، خاصه در مه بهمن
1 اعلام چرخ برد بر اطراف آسمان دست ظفر بقوت تیغ خدایگان
2 خورشید خسروان ملک اتسز، که دور چرخ صاحب قران نیاورد چون او بصد قران
3 شاهی ، که هست حشمت او ملک را پناه شاهی که هست عصمت او شرع را امان
4 اسلام در حمایت او یافته قرار اقبال بر ستانهٔ او یافته مکان
1 ایا چرخ از حملهٔ تو جهان غلام جناب رفیعت جهان
2 شده فتح را تیغ تو سازگار شده عدل را ملک تو قهرمان
3 سپاه ترا گشته عصمت پناه حسام ترا گشته نصرة فسان
4 کمین پایهٔ قدر تو مهر و ماه کهین پایهٔ جود تو بحر و کان
1 ای در جلال قدر تو گشته چو آسمان وی در جمال صدر تو گشته چو بوستان
2 ارقام طاعت تو بر اشراف روزگار اعلام رفعت تو بر اطراف آسمان
3 آنجا که حشمت تو ، حقیرست مهرو ماه آنجا که نعمت تو ، فقیرست بحر و کان
4 آنی که هست اسم سلیمان بتو سزا و آنی که هست رسم سلیمان بتو عیان