1 سوزِ تبِ فراقِ تو درمانپذیر نیست تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست
2 هر درد را که مینگری هست چارهای دردِ محبت است که درمانپذیر نیست
3 هیچ از دلِ رمیدهٔ ما کس نشان نداد پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
4 بر من کمان مکش که از آن غمزهام هلاک بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
1 کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست قرب نزدیکان مجلس حرف و صوتی بیش نیست
2 در صلات عاشقان دوری و تنهاییست رکن گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست
3 ما نکو دانیم طور حسن دور افتاده دوست قرب ارزانی به مشتاقی که دور اندیش نیست
4 بر سر خوانند نزدیکان ولیکن لطف شاه منتظر جز بر ره دریوزهٔ درویش نیست
1 دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
2 گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
3 از آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
4 بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
1 وقت برقع ز رخ کشیدن نیست رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
2 بر من خسته بین و تند مران که مرا قوت دویدن نیست
3 با که گویم غمت که در مجلس زهرهٔ گفتن وشنیدن نیست
4 من خود از حیرت تو خاموشم حاجت منع و لب گزیدن نیست
1 جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست بد میرود این راه و روش هیچ نکو نیست
2 دوری نگزیند ز رقیبان سر مویی با ما کشش خاطر او یک سر مو نیست
3 پیش تو سبب چیست که ما کم ز رقیبیم آیین وفاداری ما خود کم ازو نیست
4 گویی سخن از مهر به هر بی ره و رویی هیچت ز همآوازی این طایفه رو نیست
1 یک التفات ز فرماندهان نازم نیست ز دور رخصت یک سجدهٔ نیازم نیست
2 منه به گوشهٔ طاق بلند استغنا کلید وصل ، که دستی چنان درازم نیست
3 خلاف عادت پروانه خواهد از من شمع و گرنه ز آتش سوزنده احترازم نیست
4 مرا به کنگرهٔ وصل او صلا مزنید که آن پری که شما دیدهاید بازم نیست
1 چه لطفها که در این شیوهٔ نهانی نیست عنایتی که تو داری به من بیانی نیست
2 کرشمه گرم سؤال است، لب مکن رنجه که احتیاج به پرسیدن زبانی نیست
3 رموز کشف و کرامات سالکان طریق ورای رمز شناسی و نکتهدانی نیست
4 به هر که خواه نشین گرچه این نه شیوهٔ تست که از تو در دل ما راه بدگمانی نیست
1 طایر بستان پرستم لیکنم پر باز نیست گلشنم نزدیک اما رخصت پرواز نیست
2 در قفس گر ماند بلبل باغ عیشت تازه باد رونق گلزار از مرغ نواپرداز نیست
3 دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ ورنه شوقم جز به راه وصل توسن تاز نیست
4 صعوهٔ کم زهرهام من وین دلیری از کجا رخصت پروازم اندر صیدگاه باز نیست
1 تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست
2 اثر شیوهٔ منظور کند هر چه کند میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست
3 عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست
4 دیده گستاخ نگاهست بر آن مست غرور در کمینگاه نظر غمزه مگر حاضر نیست
1 عاشقِ یکرنگ را یارِ وفادار هست بندهٔ شایسته نیست ورنه خریدار هست
2 میرسدت ای پسر بر همهکس ناز کن حسن و جمالِ تو را نازِ تو در کار هست
3 گرچه لبت میدهد مژدهٔ حلوای صبح مانده همان زهرِ چشم تلخیِ گفتار هست
4 لازمهٔ عاشقی ست رفتن و دیدن ز دور ورنه ز نزدیک هم رخصتِ دیدار هست