تو جفاکن که از اینسوی وفاداری از وحشی بافقی غزل 97
1. تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
...
1. تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
...
1. اسیر جلوهٔ هر حسن عشقبازی هست
میان هر دو حقیقت نیاز و نازی هست
...
1. از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
آن ناز نگهدزد که پاس نظرش داشت
...
1. از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
...
1. رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت
تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت
...
1. ز پیش دیده تا جانان من رفت
تو پنداری که از تن جان من رفت
...
1. به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت
ولی به یاد سر کوی یار خواهم رفت
...
1. گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت
آتش به جای آب ز چشمم فشاند و رفت
...
1. ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت
فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت
...
1. گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت
واندست و تازیانه و مرکب جهاندنت
...
1. تو منکری ولیک، به من مهربانیت
میبارد از ادای نگاه نهانیات
...
1. نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت
گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
...