1 یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟ با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟
2 ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟
3 تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد وز مهر با که دم زند و مهربان کیست ؟
4 آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست ؟
1 در دل همان محبت پیشینه باقی است آن دوستی که بود در این سینه باقی است
2 باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
3 از ما فروتنیست بکش تیغ انتقام بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
4 نقدینه وفاست همان بر عیار خویش قفلی که بود بر در گنجینه باقی است
1 ابر است و اعتدال هوای خزانی است ساقی بیا که وقت می ارغوانی است
2 در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان روز قدح کشیدن و عیش نهانی است
3 ساقی بیا و جام می مشکبو بیار این دم که باد صبح به عنبر فشانی است
4 می هست و اعتدال هوا هست و سبزه هست چیزی که نیست صحبت یاران جانی است
1 خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینست یک روز تحمل نکنم طاقتم اینست
2 بر خنجر الماس نهادم ز تو پهلو آسوده دلا بین که ز تو راحتم اینست
3 جایی که بود خاک به سد عزت سرمه بیقدر تر از خاک رهم، عزتم اینست
4 با خاک من آمیخته خونابهٔ حسرت زین آب سرشتند مرا ، طینتم اینست
1 تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد ملکت سرمدیش نامزد فرمان باد
2 آن عصایی که شکست سر قیصر با اوست پیش قصرت به سر دست کمین دربان باد
3 دشمنت راکه برو حبس مبست حیات چین ابروی اجل قفل در زندان باد
4 رفعت آن جامه که آرد به قد قدر تو راست طوق جیب فلکش دایرهٔ دامان باد
1 پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست نامحرم راز است زبانی که مرا هست
2 با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت از درد همین است فغانی که مرا هست
3 ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری با عربده سخت کمانی که مرا هست
4 مشهور جهان ساخت بر آواز عزیزش در کوی تو رسوای جهانی که مرا هست
1 نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
2 بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کن بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت
3 به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی که ناگه میدوند از خانه بیرون تا سر کویت
4 شرابی خوردهام از شوق و زور آورده میترسم که بردارد مرا ناگاه و بیخود آورد سویت
1 عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را این بس که ضایع میکنی برمن جفای خویش را
2 لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را
3 هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی کشتی به دیوار آوری ویرانهٔ درویش را
4 بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را
1 این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست
2 جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم باعث خوشحالی جان غمین من کجاست
3 ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست
4 دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست
1 به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد
2 نهادست از نکویانش بسی غمهای ناخورده ازین خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد
3 سحر گل خنده میزد بر شکایت گوییی بلبل که این نادان مگر کز ما وفاداری طمع دارد
4 گناه گل فروشان چیست گو بلبل بنال از خود که یکجا بودن از یاران بازاری طمع دارد