1 پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست نامحرم راز است زبانی که مرا هست
2 با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت از درد همین است فغانی که مرا هست
3 ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری با عربده سخت کمانی که مرا هست
4 مشهور جهان ساخت بر آواز عزیزش در کوی تو رسوای جهانی که مرا هست
1 مینماید چند روزی شد که آزاریت هست غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست
2 چونی از شاخ گلت رنگی و بویی میرسد یا به این خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست
3 در گلستانی چو شاخ گل نمیجنبی ز جا میتوان دانست کاندر پای دل خاریت هست
4 عشقبازان رازداران همند از من مپوش همچو من بیعزتی یا قدر و مقداریت هست
1 بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست
2 صبر در میبندند اما نیستم ایمن ز شوق خانهٔ پر رخنهٔ کوتاه دیواریم هست
3 گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد چاره خود کردهام جان جگر خواریم هست
4 کی گریزم از درت اما ز من غافل مباش گر توام خواهی که بفروشی خریداریم هست
1 قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست
2 حال نکو بگذرد، بخت مددها کند طالع خود دیدهام، شاهد این حال هست
3 داد منجم نوید، گفت که با اخترت ذلت پارینه رفت ، عزت امسال هست
4 داد مریض مرا مژدهٔ صحت طبیب گرچه هنوز اندکی مضطرب احوال هست
1 میتوانم بود بی تو ، تاب تنهاییم هست امتحان صبر خود کردم شکیبایم هست
2 حفظ ناموس تو منظور است میدانی تو هم ورنه سد تقریب خوب از بهر رسواییم هست
3 سوی تو گویم نخواهد آمد اما میشنو ایستاده بر در دل سد تقاضاییم هست
4 نی همین داد تغافل میدهد خود رای من اندکی هم در مقام رشک فرماییم هست
1 شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست اگر غلط نکنم از منش ملالی هست
2 ز رشک قرب من ای مدعی خلاص شدی ترا نوید که بر خاطرش خیالی هست
3 به رخصت تو که رفتیم و درد سر بردیم ترا ملالی و مارا هم انفعالی هست
4 به بوستان تو گر مرغ ما نمیگنجد گرش ز بال درستی شکسته بالی هست
1 تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
2 با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد کز من و جان منش نیز مددکاری هست
3 میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو من خریدار، گرت جنس دل آزاری هست
4 گرد زنجیر به مژگان ادب پاک کند آنکه در قید کسش ذوق گرفتاری هست
1 اسیر جلوهٔ هر حسن عشقبازی هست میان هر دو حقیقت نیاز و نازی هست
2 ز هر دری که نهد حسن پای ناز برون بر آستانهٔ آن در سر نیازی هست
3 اگر مکلف عشقی سر نیاز بنه که هر که هست به کیش خودش نمازی هست
4 چو نیک درنگری عشق ما مجازی نیست حقیقتی پس هر پردهٔ مجازی هست
1 از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت آن ناز نگهدزد که پاس نظرش داشت
2 فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم صیاد ز مرغان دگر بستهترش داشت
3 بلبل گله میکرد ز گل دوش به صد رنگ گل بود که هر دم به زبان دگرش داشت
4 این عشق بلاییست، شنیدی که چهها دید یعقوب که دل در کف مهر پسرش داشت
1 از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
2 بود روزی آن عنایتها که باما مینمود خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
3 دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
4 عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم کی فروزان گشت جایی کآتشی دودی نداشت