1 تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد ملکت سرمدیش نامزد فرمان باد
2 آن عصایی که شکست سر قیصر با اوست پیش قصرت به سر دست کمین دربان باد
3 دشمنت راکه برو حبس مبست حیات چین ابروی اجل قفل در زندان باد
4 رفعت آن جامه که آرد به قد قدر تو راست طوق جیب فلکش دایرهٔ دامان باد
1 خوش نیست هرزمان زدن از جور یار داد ورنه ز دست تست مرا سد هزار داد
2 شد یار و غیر و داد قرار جفا به ما یاران نمیتوان به خود اینها قرار داد
3 رفت وز دست اهل تظلم عنان کشید داد از عنان کشیدن آن شهسوار داد
4 آن ترک ظلم پیشه دگر میرود که باز از خلق برخاست بر سر هر رهگذار داد
1 عیاذباله از روزی که عشقم در جنون آرد سر زنجیر گیرد و ز در عقلم درون آرد
2 من و رد و قبول بزم سلطانی که دربانش به سد خواری کند بیرون به سد عزت درون آرد
3 به جرم عشق دربند یکی سلطان بی رحمم که هرکس آید از دیوان او فرمان خون آرد
4 سر خسرو ز گل گردد گران فرهاد را نازم که گلگون را به گردن گیرد و از بیستون آرد
1 باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
2 خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
3 ما و میخانه که تمکین گداییدر او شوکت شاهی اسکندر و دارا ببرد
4 جام می کشتی نوح است چه پروا داریم گر چه سیلاب فنا گنبد والا ببرد
1 غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد عافیت را همه اسباب به یغما ببرد
2 صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد
3 گو تو خواهی ، که گرانی ببرد بندی عشق کوه بر سر نهد وسلسله در پا ببرد
4 دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد
1 شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
2 دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد
3 میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد
4 عشق چون بر سر کس حملهٔ بیداد آرد اولش قوت بگریختن از پا ببرد
1 خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
2 خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
3 شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
4 دوزخ جور برافروز که من تاقوکم نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
1 دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد زبان کز شکوهام پر زهر بود اکنون شکر دارد
2 دگر راه کدامین کاروان صبر خواهد زد که چشمش سد نگهبان در کمینگاه نظر دارد
3 به یک صحبت که با او داشت دل کز من بحل بادا دگر نامد ز من یادش بلی صحبت اثر دارد
4 دعاهای سحر گویند میدارد اثر آری اثر میدارد اما کی شب عاشق سحر دارد
1 به زیر لب حدیث تلخ ، کان بیدادگر دارد بود زهری که بهر کشتن ما در شکر دارد
2 بلای هجر و درد اشتیاق پیر کنعانی کسی داند که چون یوسف عزیزی در سفر دارد
3 ندارد اشتیاق وصل شیرین، کوهکن، ورنه به ضرب تیشه سد چون بیستون از پیش بردارد
4 عتاب آلوده آمد ، باده در سر، دست بر خنجر کدامین بیگله را میکشد دیگر چه سر دارد
1 به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد
2 نهادست از نکویانش بسی غمهای ناخورده ازین خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد
3 سحر گل خنده میزد بر شکایت گوییی بلبل که این نادان مگر کز ما وفاداری طمع دارد
4 گناه گل فروشان چیست گو بلبل بنال از خود که یکجا بودن از یاران بازاری طمع دارد