1 کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
2 توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را
3 من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک میبینم که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
4 به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را
1 آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
2 شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
3 کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
4 رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
1 راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را
2 سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را
3 مردیم به آن چشمهٔ حیوان که رساند شرح عطش سینهٔ تفسیدهٔ ما را
4 فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند این عرصهٔ شطرنج فرو چیدهٔ ما را
1 چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
2 تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
3 شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
4 آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را
1 تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا
2 خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا
3 مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی فرصتش بادا که گیرد سخت دامان ترا
4 باد، پیمان تو با اغیار یارب استوار گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا
1 من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
2 نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
3 چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
4 گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
1 طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را پارهای از میان ببر این شب انتظار را
2 شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان چشم به ره نشاندهام جان امیدوار را
3 هم تو مگر پیالهای، بخشی از آن می کهن ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را
4 شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی بسکه به ذوق میکشم این می ناگوار را
1 خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
2 عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
3 عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را
4 آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را
1 نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را
2 پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست مردم بیامتیاز و عاشق ممتاز را
3 صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند بهر صید پشه، بند از پای بگشا باز را
4 انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشهایست برگذر نه دام، مرغ آسمان پرواز را
1 نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را
2 کی باشد از تو طالعم کاین بخت اختر سوخته گرداند از تأثیر خود ، سد اختر فیروز را
3 دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را
4 بر جیب صبرم پنجه زد عشقی، گریبان پاره کن افتاده کاری بس عجب دست گریبان دوز را