منع مهر غیر نتوان کرد یار از وحشی بافقی غزل 13
1. منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
...
1. منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
...
1. چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را
ای مسلمانان نمیدانم گناه خویش را
...
1. هست امیدِ قوتی بختِ ضعیفحال را
مژدهٔ یک خرام ده منتظرِ وصال را
...
1. بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
...
1. بر قول مدعی مکش ای فتنهگر مرا
گر میکشی بکش به گناه دگر مرا
...
1. ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا
...
1. خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
...
1. ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را
...
1. کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا
گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا
...
1. سد حیف از محبت بیش از قیاس ما
با بیوفای حق وفا ناشناس ما
...
1. بسیار گرم پیش منه در هلاک ما
اندیشه کن ز حال دل دردناک ما
...
1. از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما
خنجر به جای برگ برآرد درخت ما
...