1 تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است
2 در عشق اگر بادیهای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
3 سد بلعجبی هست همه لازمه عشق از جمله یکی قصهٔ محمود و ایاز است
4 عشق است که سر در قدم ناز نهاده حسن است که میگردد و جویای نیاز است
1 ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
2 این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
3 من بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
4 در جرگهٔ او گردن جان بست به فتراک هر صید که از قید کمند دگران جست
1 هست امیدِ قوتی بختِ ضعیفحال را مژدهٔ یک خرام ده منتظرِ وصال را
2 گوشهٔ ناامیدیام داد ز صد بلا امان هست قفس حصارِ جان مرغِ شکسته بال را
3 رشحهٔ وصل کو کز او گردِ امید نم کشد وز نمِ آن برآورم رخنهٔ انفصال را
4 نیمشبان نشسته جان بر درِ خلوتِ دلم منتظرِ صدای پا مهدکشِ خیال را
1 رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت
2 نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت
3 به جذبهٔ نگهی کز پیش کشان میبرد چه صیدها که اسیر کمند کرد و گذشت
4 کرشمهای که جنون آورد تعقل آن بلای دانش صد هوشمند کرد و گذشت
1 مهرم ز حرمان شد فزون شوقی ز حسرت کم نشد هر چند حسرت بیش شد شوق و محبت کم نشد
2 تخم امید ما از و نارسته ماند از بینمی اما به کشت دیگران باران رحمت کم نشد
3 خوش بخت تو ای مدعی کاینجا که من خوارم چنین با یک جهان بیحرمتی هیچت ز حرمت کم نشد
4 عمری زدم لاف سگی اما چه حاصل چون مرا با اینهمه حق وفا خواری و ذلت کم نشد
1 هجران رفیق بخت زبون کسی مباد خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد
2 یارب حریف گرم کنی همچو آرزو گرم اختلاط داغ درون کسی مباد
3 این شعلههای ظاهر و باطن گداز هجر پیراهن درون و برون کسی مباد
4 آن گریههای شوق که غلتید کوه از و سیل بنای صبر و سکون کسی مباد
1 دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
2 رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود
3 رسم این میباشد ای دیر آشنای زود سر آنهمه لاف وفا آخر همین مقدار بود
4 یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود
1 گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت واندست و تازیانه و مرکب جهاندنت
2 شهری به ترکتاز دهد بلکه عالمی ترکانه برنشستن و هر سو دواندنت
3 پیش خدنگ پرکش ناز تو جان دهم وان شست باز کردن و تا پر نشاندنت
4 میرم به آن عتاب که گویا سرشتهاند سد لطف با ادای تعرض رساندنت
1 کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا
2 چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما
3 چون نمیآید به ساحل غرقهٔ دریای عشق میزند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا
4 گفتهای هر جا که میبینم فلان را میکشم خوش نویدی دادهای اما نمیآری بجا
1 گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد از گل چه گشاید چو دلی شاد نباشد
2 خواهم که ز بیداد تو فریاد برآرم چندان که دگر طاقت فریاد نباشد
3 شهری که در او همچو تو بیدادگری هست بیدادکشان را طمع داد نباشد
4 پروانه که و ، محرمی خلوت فانوس چون در حرم شمع ره باد نباشد