در ره پر خطر عشق بتان بیم سر از وحشی بافقی غزل 37
1. در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
...
1. در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
...
1. بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است
سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است
...
1. تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است
...
1. خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است
سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
...
1. عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است
ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است
...
1. طراز سبزهٔ بر گلشن عذار خوش است
معین است که گلشن به نوبهار خوش است
...
1. خوار میکن ، زار میکش، منتت بر جان ماست
خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست
...
1. امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست
عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
...
1. یار ما بی رحم یاری بوده است
عشق او با صعب کاری بوده است
...
1. ابر است و اعتدال هوای خزانی است
ساقی بیا که وقت می ارغوانی است
...
1. در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
...
1. ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
...