1 عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است
2 دلیریی که دلم کرد و میزند در صلح به اعتماد نگههای رغبت آمیز است
3 مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه علاج رنج تغافل دو روز پرهیز است
4 شدیم مات به شطرنج غایبانهٔ تو به ما بخند که خوش بازیت به انگیز است
1 طراز سبزهٔ بر گلشن عذار خوش است معین است که گلشن به نوبهار خوش است
2 چه خوش بود طرف روی یار از خط سبز بلی چو سبزه دمد طرف لاله زار خوش است
3 اگر چه خوش نبود در نظر غبار ولی گر از خط تو بود در نظر غبار خوش است
4 به بوی مشک جراحت شود فزون و مرا جراحت دل از آن خط مشکبار خوش است
1 خوار میکن ، زار میکش، منتت بر جان ماست خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست
2 چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست
3 ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست
4 بی رضای ماست سویت آمدن از ما مرنج این نه جرم ما گناه پای نافرمان ماست
1 امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
2 من بندهٔ نگه که به سد شرح و بسط گفت حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست
3 از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد درهای راز هم که نگاهش نسفته خواست
4 لطف آمد و تلافی سد ساله میکند خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست
1 یار ما بی رحم یاری بوده است عشق او با صعب کاری بوده است
2 لطف او نسبت به من این یک دو سال گر شماری یک دوباری بوده است
3 تا به غایت ما هنر پنداشتیم عاشقی خود عیب و عاری بوده است
4 لیلی و مجنون به هم میبودهاند پیش ازین خوش روزگاری بوده است
1 ابر است و اعتدال هوای خزانی است ساقی بیا که وقت می ارغوانی است
2 در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان روز قدح کشیدن و عیش نهانی است
3 ساقی بیا و جام می مشکبو بیار این دم که باد صبح به عنبر فشانی است
4 می هست و اعتدال هوا هست و سبزه هست چیزی که نیست صحبت یاران جانی است
1 در دل همان محبت پیشینه باقی است آن دوستی که بود در این سینه باقی است
2 باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
3 از ما فروتنیست بکش تیغ انتقام بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
4 نقدینه وفاست همان بر عیار خویش قفلی که بود بر در گنجینه باقی است
1 ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
2 میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
3 خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد دود از جان من سوخته خرمن برخاست
4 وحشی سوخته را بستر سنجاب نمود هر سحرگه که ز خاکستر گلشن برخاست
1 به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست وفا مصاحب دیرینهٔ محبت ماست
2 تو و خلاف مروت خدا نگه دارد به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست
3 بسا گدا به شهان نرد عشق باختهاند به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست
4 به دیگری نگذاریم ، مردهایم مگر نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست
1 گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست سگ طالع شومش کیست که همصحبت تست
2 چشم ما را نرسد بیشتر از بام و دری ای خوشا دولت آن دیده که برطلعت تست
3 وه چه بامست که جاروب کشش دیدهٔ من جان من بندهٔ آن پای که در خدمت تست
4 همه بر بادهٔ رشکیست که در جام منست قهقه شیشه که در انجمن عشرت تست