1 دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
2 دی که میمد ز جولانگاه شوخی مست ناز نرگسش بر گوشهٔ دستار خوش ترکانه بود
3 بهر آن نا آشنا میرم که فرد از همرهان آنچنان میشد که گویا از همه بیگانه بود
4 آن نصیحتها که میکردیم اهل عشق را این زمان معلوم ما شد کان همه افسانه بود
1 امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
2 من بندهٔ نگه که به سد شرح و بسط گفت حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست
3 از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد درهای راز هم که نگاهش نسفته خواست
4 لطف آمد و تلافی سد ساله میکند خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست
1 سد حیف از محبت بیش از قیاس ما با بیوفای حق وفا ناشناس ما
2 بودی به راه سیل بسی به که راه او طرح بنای عشق محبت اساس ما
3 عیبش کنند ناگه و باشد به جای خویش گو دور دار اطلس خویش از پلاس ما
4 ما را به دست رشک مده خود بکش به جور اینست از مروت تو التماس ما
1 تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا
2 خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا
3 مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی فرصتش بادا که گیرد سخت دامان ترا
4 باد، پیمان تو با اغیار یارب استوار گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا
1 جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست بد میرود این راه و روش هیچ نکو نیست
2 دوری نگزیند ز رقیبان سر مویی با ما کشش خاطر او یک سر مو نیست
3 پیش تو سبب چیست که ما کم ز رقیبیم آیین وفاداری ما خود کم ازو نیست
4 گویی سخن از مهر به هر بی ره و رویی هیچت ز همآوازی این طایفه رو نیست
1 یک التفات ز فرماندهان نازم نیست ز دور رخصت یک سجدهٔ نیازم نیست
2 منه به گوشهٔ طاق بلند استغنا کلید وصل ، که دستی چنان درازم نیست
3 خلاف عادت پروانه خواهد از من شمع و گرنه ز آتش سوزنده احترازم نیست
4 مرا به کنگرهٔ وصل او صلا مزنید که آن پری که شما دیدهاید بازم نیست
1 تا قسمتم ز میکدهٔ آرزوی کیست رطل میی که مست شوم ، در سبوی کیست
2 تیغی که زخم ناز به قدر جگر خورم تا در میان غمزهٔ بیداد جوی کیست
3 بیخی که بردمد گل عیشم ز شاخ او از گلشن که رسته و آبش ز جوی کیست
4 داغی که روغنم بچکاند ز استخوان با آتش زبانه کش شمع روی کیست
1 هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد
2 هر چند بیش کشت به ناز و کرشمهام رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
3 باز آمدی و شعلهٔ شوقم به جان زدی کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد
4 درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم از رنج راه دور و درازم زیاده شد
1 دلم را بود از آن پیمانگسل امید یاریها به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها
2 رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی مکن جانا که هست این موجب بیاعتباریها
3 به اغیار از تو این گرماختلاطیها که من دیدم عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباریها
4 به سد خواری مرا کشتی وفاداری همین باشد نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساریها
1 به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت ولی به یاد سر کوی یار خواهم رفت
2 اگر به باغ روم بهر دیدن گل و سرو به یاد قامت آن گلعذار خواهم رفت
3 جدا ز یار چه باشم درین دیار مقیم چو یار کرد سفر زین دیار خواهم رفت
4 مرا به میکده ، ای محتسب رجوعی نیست اگر روم پی دفع خمار خواهم رفت