از تو همین تواضع عامی مرا از وحشی بافقی غزل 61
1. از تو همین تواضع عامی مرا بس است
در هفتهای جواب سلامی مرا بس است
...
1. از تو همین تواضع عامی مرا بس است
در هفتهای جواب سلامی مرا بس است
...
1. آنکه بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست
گو مهیا شو که میباید به سد حیرت نشست
...
1. خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینست
یک روز تحمل نکنم طاقتم اینست
...
1. آنکس که مرا از نظر انداخته اینست
اینست که پامال غمم ساخته، اینست
...
1. ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست
بارد و قبول تو چه نقص و چه کمالست
...
1. مشورت با غمزه چشمت را پیِ تسخیرِ کیست
باز این تدبیر بهرِ جانِ بیتدبیرِ کیست
...
1. یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟
با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟
...
1. بسته بر فتراک و میپرسد که صیاد تو کیست
تیغ خون آلود خود دارد که جلاد تو کیست
...
1. ای دیده ، دشتبان نگاهت به راه کیست
در خاطرت سواری طرز نگاه کیست
...
1. تا قسمتم ز میکدهٔ آرزوی کیست
رطل میی که مست شوم ، در سبوی کیست
...
1. مریض عشق اگر سد بود علاج یکیست
مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکیست
...
1. ای همنفسان بودن و آسودن ما چیست
یاران همه کردند سفر بودن ما چیست
...