1 بهر دلم که درد کش و داغدار تست داروی صبر باید و آن در دیار تست
2 یک بار نام من به غلط بر زبان نراند ما را شکایت از قلم مشکبار تست
3 بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید دشنام و هر چه هست غرض یادگار تست
4 تو بیوفا چه باز فراموش پیشهای بیچاره آن اسیر که امیدوار تست
1 وداع جان و تنم استماع رفتن تست مرو که گر بروی خون من به گردن تست
2 زمانه دامنت از دست ما برون مکناد خدای را نروی دست ما و دامن تست
3 به کشوری که کس از دوستی نشان ندهد مرو مرو که نه جای تو ، جای دشمن تست
4 نشین و بال برافشان که هر کجا مرغیست وطن گذاشته ، در آرزوی گلشن تست
1 بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست
2 بسیار سر به کنگرهٔ عشق بستهاند آنجا که طاقبندیِ ایوانِ حسنِ تو ست
3 فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق پروانهای که هست ز دیوانِ حسنِ تو ست
4 زنجیرِ غم به گردنِ جان مینهد هنوز آن مویها که سلسلهجنبانِ حسنِ تو ست
1 ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
2 این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
3 من بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
4 در جرگهٔ او گردن جان بست به فتراک هر صید که از قید کمند دگران جست
1 بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زدهست بوده نادانسته گر از ما خطایی سر زدهست
2 آخر ای صاحب متاعِ حسن این دشنام چیست در سرِ دریوزه گر از ما دعایی سر زدهست
3 اللهالله محرمِ رازِ تو سازم حرفِ صوت این زبان و تیغ اگر حرفی ز جایی سر زدهست
4 التفاتِ ابرِ رحمت نیست ورنه بر درت تخمِ مهری کشتم و شاخِ وفایی سر زدهست
1 از نظر افتادهٔ یاریم مدتها شدست زخمهای تیغ استغنا جراحتها شدست
2 پیش ازین با ما دلی زآیینه بودش صافتر آهی از ما سر زدست و این کدورتها شدست
3 چشم من گستاخ بین، آن خوی نازک زودرنج تا نگاهم آن طرف افتاده صحبتها شدست
4 بر سر این کین همه خواری چرا باید کشید با دل بیدرد خود ما را خصومتها شدست
1 هنوز عاشقیو دلرباییی نشدست هنوز زوری و زور آزماییی نشدست
2 هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست
3 دل ایستاده به دریوزهٔ کرشمه، ولی هنوز فرصت عرض گداییی نشدست
4 ز اختلاط تو امروز یافتم سد چیز عجب که داعیهٔ بیوفاییی نشدست
1 بازم زبان شکر به جنبش درآمدست نیشکر امید ز باغم بر آمدست
2 آن دولتی که میطلبیدیم در به در پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست
3 ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست آیینهات بیار که روشنگر آمدست
4 تا بامداد کوس بشارت زدیم دوش غم را ازین شکست که بر لشکر آمدست
1 خوش صیدِ غافلی به سر تیر آمدهست زه کن کمانِ ناز که نخجیر آمدهست
2 روزی به کارِ تیغِ تو آید نگاه دار این گردنی که در خمِ زنجیر آمدهست
3 کو عشق تا شوند همه معترف به عجز اول خرد که از پیِ تدبیر آمدهست
4 عشقی که ما دواسبه از او میگریختیم این است کـآمدهست و عنانگیر آمدهست
1 ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست ذرهای در سایهٔ خورشید تابان آمدست
2 قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
3 سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست
4 بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست