1 در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
2 پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است
3 چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او میرود بیشتر آنجا که بلا بیسپر است
4 شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است
1 اینست کزو رخنه به کاشانهٔ من شد تاراجگر خانهٔ ویرانه من شد
2 اینست که میریخت به پیمانهٔ اغیار خون ریخت چو دور من و پیمانهٔ من شد
3 اینست که چشم تر من ابر بلا ساخت سیل آمد و بنیاد کن خانهٔ من شد
4 اینست که چون دید پریشانی من ، گفت : وحشی مگر اینست که دیوانهٔ من شد
1 بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را
2 گویی هزار بند گران پاره میکنم هر گام پای بادیه پیمای خویش را
3 در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را
4 هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را
1 ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت
2 لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت
3 پیش دست و قبضهات میرم که خوش مردم کش است در کمان ناز تیر دلبری پیوستنت
4 تا چه آتشها کند بر هر سر کویی بلند شوخی طبع تو و یک جا دمی نشستنت
1 مشورت با غمزه چشمت را پیِ تسخیرِ کیست باز این تدبیر بهرِ جانِ بیتدبیرِ کیست
2 دستِ یاري کـآستین مالیده جیبِ ما گرفت جیبِ ما بگذاشت، تا دیگر گریبانگیرِ کیست
3 ای خدنگِ غمزه ضایع کن به ما هم ناوکی تا بداند جانِ ما آماجگاهِ تیرِ کیست
4 این غرورِ ناز یاد از بندیِ نو میدهد حسن را در دستِ استغنا سرِ زنجیرِ کیست
1 ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب وصیت میکنم باشید از من با خبر امشب
2 مباشید ای رفیقان امشب ِ دیگر ز من غافل که از بزم شما خواهیم بردن درد سر امشب
3 مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که میبینم رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب
4 مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم که من خود را نمیبینم چو شبهای دگر امشب
1 هنوز عاشقیو دلرباییی نشدست هنوز زوری و زور آزماییی نشدست
2 هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست هنوز مبحث قید و رهاییی نشدست
3 دل ایستاده به دریوزهٔ کرشمه، ولی هنوز فرصت عرض گداییی نشدست
4 ز اختلاط تو امروز یافتم سد چیز عجب که داعیهٔ بیوفاییی نشدست
1 هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد که باشم من که بار خاطر یاری ز من باشد
2 گذاریدم همانجایی که میرم بر مداریدم نمیخواهم که بر دوش کسی باری ز من باشد
3 حلالی خواستم از جمله یاران قاتل من کو که خواهم عذر او گر گاهش آزاری ز من باشد
4 ز اشک ناامیدی برد مژگان آب و میترسم که ناگه بر سر راه کسی خاری ز من باشد
1 مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
2 گریه بس کردهام ای جغد نشین فارغ بال که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب
3 دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب
4 بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق نفسی گرم نشد دیدهٔ احباب امشب
1 هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد این نگاه دور را از روی او دوری مباد
2 من کجا و رخصت آن بزم دانم جای خویش دیگران هم رخصت ار خواهند دستوری مباد
3 هر مرض کز عشق پیش آمد علاجش بر منست لیک جانم را ز درد رشک و رنجوری مباد
4 چشم غارت کرده را صعب است از دیدار دوخت هیچ عاشق را الهی هرگز این کوری مباد