1 بازم زبان شکر به جنبش درآمدست نیشکر امید ز باغم بر آمدست
2 آن دولتی که میطلبیدیم در به در پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست
3 ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست آیینهات بیار که روشنگر آمدست
4 تا بامداد کوس بشارت زدیم دوش غم را ازین شکست که بر لشکر آمدست
1 نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را
2 پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست مردم بیامتیاز و عاشق ممتاز را
3 صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند بهر صید پشه، بند از پای بگشا باز را
4 انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشهایست برگذر نه دام، مرغ آسمان پرواز را
1 مریض عشق اگر سد بود علاج یکیست مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکیست
2 تمام در طلب وصل و وصل میطلبیم اگر یکیم و اگر سد که احتیاج یکیست
3 اگر چه مانده اسیر است همچنان خوش باش که منتهای ره کاروان حاج یکیست
4 فریب تاج مرصع مده به سربازان که ترک سر بر این جمع و ننگ تاج یکیست
1 از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما خنجر به جای برگ برآرد درخت ما
2 الماس ریزه شد نمک سودهٔ حکیم در زخم بستن جگر لخت لخت ما
3 با اینهمه خجالت و ذلت که میکشم از هم فرو نریخت زهی روی سخت ما
4 زورق گران و لجه خطرناک و موج صعب ای ناخدا نخست بینداز رخت ما
1 همرهی با غیر و از من احتراز از بهر چیست خود چه کردم با تو چندین خشم و ناز از بهر چیست
2 باز با من هر زمانش خشم و نازی دیگر است خشم و ناز او نمیدانم که باز از بهر چیست
3 از نیاز عاشقان بینیاز است اینهمه عاشقان را اینهمه عجز و نیاز از بهر چیست
4 مجلسی خواهم که پیشت گیریم و سوزم چو شمع بر زبان آرم که این سوز و گداز از بهر چیست
1 سوزِ تبِ فراقِ تو درمانپذیر نیست تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست
2 هر درد را که مینگری هست چارهای دردِ محبت است که درمانپذیر نیست
3 هیچ از دلِ رمیدهٔ ما کس نشان نداد پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
4 بر من کمان مکش که از آن غمزهام هلاک بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
1 دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد زبان کز شکوهام پر زهر بود اکنون شکر دارد
2 دگر راه کدامین کاروان صبر خواهد زد که چشمش سد نگهبان در کمینگاه نظر دارد
3 به یک صحبت که با او داشت دل کز من بحل بادا دگر نامد ز من یادش بلی صحبت اثر دارد
4 دعاهای سحر گویند میدارد اثر آری اثر میدارد اما کی شب عاشق سحر دارد
1 وقت برقع ز رخ کشیدن نیست رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
2 بر من خسته بین و تند مران که مرا قوت دویدن نیست
3 با که گویم غمت که در مجلس زهرهٔ گفتن وشنیدن نیست
4 من خود از حیرت تو خاموشم حاجت منع و لب گزیدن نیست
1 از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
2 بود روزی آن عنایتها که باما مینمود خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
3 دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
4 عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم کی فروزان گشت جایی کآتشی دودی نداشت
1 میتوانم بود بی تو ، تاب تنهاییم هست امتحان صبر خود کردم شکیبایم هست
2 حفظ ناموس تو منظور است میدانی تو هم ورنه سد تقریب خوب از بهر رسواییم هست
3 سوی تو گویم نخواهد آمد اما میشنو ایستاده بر در دل سد تقاضاییم هست
4 نی همین داد تغافل میدهد خود رای من اندکی هم در مقام رشک فرماییم هست