1 قلب سپه ماست به یک حمله شکسته با غمزه بگو تا نزند تیغ دو دسته
2 پیکان ز جگر جسته و زخمی شده جان هم وین طرفه که تیرت ز کمانخانه نجسته
3 امید من از طایر وصل تو بریدهست نتوان پر او بست به این تار گسسته
4 از دور من و دست و دعایی اگرم تو بر خوان ثنائی در دریوزه نبسته
1 ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن به تقصیر عنایت یک تبسم عذر خواهم کن
2 ره آوارگی در پیش و از پی دیدهٔ حسرت وداعی نام نه این را و چشمی بر نگاهم کن
3 ز کوی او که کار پاسبان کعبه میکردم خدایا بی ضرورت گر روم سنگ سیاهم کن
4 بخوان ای عشق افسونی و آن افسون بدم بر من مرا بال و پری ده مرغ آن پرواز گاهم کن
1 آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن
2 هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت روز حشرش همچنان خواهند کور انگیختن
3 پا به حرمت نه در این وادی که موسی حد نداشت گرد نعلین از تجلیگاه طور انگیختن
4 رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن
1 تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو
2 زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو
3 از جا بجنبد لشکری کز فتنه عالم پرشود گر غمزه را فرمان دهد جنبیدن مژگان تو
4 تو خوش بیا جولان کنان گو جان ما بر باد رو ای خاک جان عالمی در عرصه جولان تو
1 آتشی در جان ما افروختی رفتی و ما را ز حسرت سوختی
2 بیوداع دوستان کردی سفر از که این راه و روش آموختی
3 گرنه از یاران بدی دیدی چرا دیده از دیدار یاران دوختی
4 بیرخ او طرح صبر انداختی ای دل این صبر از کجا آموختی
1 ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تو طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرمای تو
2 میآیی و میافکند چا کم به جیب عافیت شاخ گلی دامن کشان یعنی قد رعنای تو
3 وقتی نگاهی رسم بود از چشم سنگین دل بتان آن رسم هم منسوخ شد در عهد استغنای تو
4 فرسوده سرها در رهت در هر سری سد آرزو وان آرزوها خاک شد یک یک به زیر پای تو
1 زینسان که تند میگذرد خوشخرام من کی ملتفت شود به جواب سلام من
2 گفتم بگو از آن لب شیرین حکایتی سد تلخ گفت دلبر شیرین کلام من
3 آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت بهر چه بر فروخت چو بشنید نام من
4 کامی نیافتم ز لب او به بوسه ای هر گز نبود آن لب شیرین به کام من
1 سد خانهٔ دین سوخت به هر رهگذر از تو کافر نکند آنچه تو کردی ، حذر از تو
2 بی رحم کسی شرح جگر خوردن من پرس پیکان جفا چند خورم بر جگر از تو
3 آنکس که برآورد مرا از چو تو نخلی یارب نخورد در چمن عمر بر از تو
4 ای قاصد از آن همسفر غیر خبر چیست مشتاب که معلوم کنم یک خبر از تو
1 به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن حیات خضر خواهی فکر آب زندگانی کن
2 ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن
3 دل مینای میباید که باشد صاف با رندان دگر هرکس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن
4 به آواز دف و نی خاکبوس دیر میگوید بیا خاک در میخانه باش و کامرانی کن
1 آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو منصب پاسبانیم داده به گرد کوی تو
2 چیست اشاره چون زیم حکم چه میکند بگو در بد و نیک عشق من رد و قبول خوی تو
3 پای فرشته چون مگس برده فرو در انگبین خنده که شهد ریخته در ره گفت وگوی تو
4 زان خم زلف میکشد منت بند جادوان گردن جان من که شد طوق پرست موی تو